بنام مولا

متن مرتبط با «غنچه» در سایت بنام مولا نوشته شده است

حکایت غنچه وگل...راز زندگی

  • غنچه با دل گرفته گفت:«زندگی،لب ز خنده بستن استگوشه ای درون خود نشستن است.»گل به خنده گفت:«زندگی شکفتن استبا زبان سبز، راز گفتن است.»*گفت و گوی غنچه و گل از درون باغچهباز هم به گوش می رسد...تو چه فکر می کنی؟راستی کدام یک درست گفته اند؟من که فکر می کنمگل به راز زندگی اشاره کرده استهر چه باشد او گل استگل یکی دو پیرهنبیش تر ز غنچه پاره کرده استتلنگراز اشتباهات بی‌پایه مردم یکی این است که خیال می‌کنند هر کس دارای خصوصیاتی است تغییر‌ناپذیر؛ یکی بد است و دیگری خوب، این هشیار است و آن احمق؛ این فعال است و آن تنبل.حال آن که اینجور نیست. آدم‌ها مثل رودخانه‌اند، اگر چه همه یک‌شکل و یک‌جورند ولی رودخانه را که دیده‌اید، همچنان‌که پیش می رود، گاهی آهسته حرکت می‌کند، گاهی تند، گاه که به کوهسار می‌رسد باریک می‌شود، گاهی که به دشت می‌رسد پهن می شود و وسعت پیدا می‌کند؛ در جایی آبش سرد است و چند فرسنگ آن طرف‌تر آبش گرم می‌شود. یک زمان آرام است و یک زمان طغیان می‌کند."هر انسانی در خود عناصر خوب و بد را دارد، گاهی روی خوبش را نشان می‌دهدو گاهی روی بدش را...!"لئو تولستویاول از همه برایت آرزومندم که عاشق شوی،و اگر هستی، کسی هم به تو عشق بورزد،و اگر اینگونه نیست، تنهایی ات کوتاه باشد،و پس از تنهایی ات، نفرت از کسی نیابی .آرزومندم که اینگونه پیش نیاید، اما اگر پیش آمد،بدانی چگونه به دور از ناامیدی زندگی کنی .برایت همچنان آرزو دارمدوستانی داشته باشی،از جمله دوستان بد و ناپایدار،برخی نادوست، و برخی دوستدارکه دست کم ، یکی در میانشانبی‌تردید مورد اعتمادت باشد.و چون زندگی بدین گونه است،برایت آرزومندم که دشمن نیز داشته باشی،نه کم و نه زیاد، درست به اندازه،تا گاهی باورهایت را مورد پرسش قرار دهد،که دست کم یک, ...ادامه مطلب

  • جدیدترین مطالب منتشر شده

    گزیده مطالب

    تبلیغات

    برچسب ها