خدایا ترا سپاس که 336ماه باقی ماده از عمرم را درک کردم ترا سپاس به خاطر فرصتی که به من عنایت کردی بر مخلوق خود منت نهادی به من توفیق بده این ماه را خوب به پایا ن برم با کارنامه عالی با نمرات بیست کارنامه ای پر ار کار خیر کارنامه ای که رضایت تو بر من نمایان شود وچشم من به دیدن ان اعمال در روز قیامت روشن شوداشکی در گذرگاه تاریخاز همان روزی که دست حضرت قابیلگشت آلوده به خون هابیلاز همان روزی که فرزندان آدمزهر تلخ دشمنی در خون شان جوشیدآدمیت مردگرچه آدم زنده بوداز همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختنداز همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختندآدمیت مرده بودبعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسبابگشت و گشتقرنها از مرگ آدم هم گذشتای دریغآدمیت برنگشتقرن ماروزگارمرگ انسانیت استسینه دنیا ز خوبی ها تهی استصحبت از آزادگی پاکی مروت ابلهی است"فریدون مشیری شکسپیر گفت:من همیشه خوشحالم،میدانید چرا؟برای اینکه از هیچکس برای چیزی انتظاری ندارم.انتظارات همیشه صدمه زننده هستندزندگی کوتاه است پس به زندگی ات عشق بورزخوشحال باش و لبخند بزنفقط برای خودت زندگی کن وقبل از اینکه صحبت کنی؛گوش کنقبل از اینکه بنویسی ؛فکر کنقبل از اینکه خرج کنی ؛درآمد داشته باشقبل از اینکه دعا کنی ؛ببخشقبل از اینکه صدمه بزنی؛احساس کنقبل از تنفر، عشق بورززندگی این است:احساسش کن،زندگی کن و لذت ببرتلنگر ....گویند قبل از انقلاب مردی در شهر خوی بود که به او تِرمان میگفتند .او شیرینعقل بود و گاهی سخنان حکیمانهی عجیبی میگفت .روزی از او پرسیدند : « مصدق خوب است یا شاه ؟ بگو تا برای تو شامی بخریم . » ترمان گفت : « از دو تومنی که برای شام من خواهی داد ، دو ریال کنار بگذار و قفلی بخر بر لبت بزن تا سخن خطرناک نزنی !!! »مرح بنام مولا...
ما را در سایت بنام مولا دنبال می کنید
برچسب : نویسنده : 24526a بازدید : 89 تاريخ : چهارشنبه 26 بهمن 1401 ساعت: 17:51