پروفسور كارل گستاو يونگ اعتقاد داشت كه سايه، يك كهن الگو است که در همه انسان ها در طول تاريخ تكرار و تكرار خواهد شد.
سایه کهن الگو یا سايه هاي دروني به شكل عجيبي روي ساختار روان و تصميم گيري در رابطه با ازدواج، افسردگي، شخصيت و هرنوع بعد ديگري از زندگي انسان تاثير ميگذارد.
واژه سایه، برای بخشی از شخصیت گفته میشود که به دلیل ترس، جهل، خجالت یا نبود عشق، طرد شدهاند.طبق گفته یانگ: ((سایه آن کسی است که نمی خواهید باشید.)) سایه، نیمه تاریک وجود شماست؛ شامل جنبههای منفی و تاریک و حتی شیطانی میشود که سعی در مخفی کردن آن دارید. منشاء بخشی از وجود سایه ها گذشته اولیه ماست؛که همان انسان وحشی،حقیر همراه با حرص ،هیجانات و عواطف شدید و کنترل نشده است.
سایه در اعماق آگاهی ما دفن شده است و ما یا دیگران مستقیما از آن آگاهی نداریم.
تأثیری که کهن الگوی سایه در زندگی ما می گذارد انکار ناپذیر است،آیا تا کنون برای ما سوال پیش آمده؛چرا با وجود دانش بسیاری که به دست آورده ایم، هنوز نمی توانیم قدرت و شجاعتی داشته باشيم كه نيتهاى خيرمان را با تصميماتى قدرتمند عملى سازيم؟ زیرا ما باور داریم که در یک بعد از شخصیتمان قرار داریم وعموما در این حالت باید علت را در زندگی آزمون نشده، بخش تاریکتر و پنهان تر و سایههای درونمان جستوجو کنیم. با در نظر گرفتن هر دو بعد به خوبی میتوانیم با شخصیت و رفتار خود کنار بیاییم و اتفاقات را تحت کنترل بگیریم.
سایه بخش واقعی وجود است، که با سرکوب آن فرد خود را از تعادل شخصیت محروم می کند. هرچه سایه یا همان جنبهی حقیر و وحشی وجود خود را نادیده بگیرد، پرنگ تر، قوی تر، وحشی تر و بزرگ ترمیشود.
کارل گوستاو یونگ:«انسان متمدن سعی در سرکوب انسان حقیر (سایه) درون خود دارد، بدون درک این موضوع که با چنین اقدامی او را قویتر و وحشیتر میسازد.»
دو دلیل برای سرکوب نکرد سایه ها وجود دارد:
ما تصور میکنیم زمانی که با سایه خود روبه رو میشویم توانایی فرار از آن را نداریم،به همین دلیل از رودررویی با آن ترس و هراس داریم.سرکوب کردن و پنهان کردن سایهها میتواند آنها را پررنگتر کند و قدرت بیشتری به آنها منتقل کند و در این حالت بیشتر بعد آشکار ما را تسخیر میکند و میخواهد به آن جهت ببخشد. در این حالت همه رفتارهای ما تحت کنترل سایهها قرارمیگیرد و ما نمیتوانیم هیچچیز را به درستی انجام دهیم. فقط با پذیرفتن دو بعد و درک بخش تاریک، که به گونهای از قبل در ما وجود دارد میتوانیم شرایط را تحت کنترل خود بگیریم.
سایه، ارزشمندترین موهبتهای ما را در خود پنهان کرده است.
اگر سایهها برای ما ناشناخته بمانند میترسیم درون آن چیزهایی وجود داشته باشد که هر چیز دوست داشتنی در زندگیمان را از بین ببرد. اما با شتاخت آن متوجه مىشويم كه آنچه درون آن است قدرتى دارد كه زندگىمان را بهطور مثبت تغيير مىدهد. باعث میشود، دنيا را از منظرى تازه ببینیم. احساس شفقتى كه نسبت به خودمان پيدا مىكنيم، اعتماد بهنفس و شجاعتمان را برمىانگيزد؛ بهطورى كه قلبهاىمان را به روى اطرافيانمان مىگشاييم. قدرتى كه بهدست مىآوريم به ماكمك مىكند بر آن ترسى كه ما را عقب نگاه مىداشت، غلبه كنيم و با قدرت بهسوى بالاترين استعدادهاىمان حركت كنيم. شناخت وپذیرش سایه باعث میشود که بتوانیم با استفاده از آن جهت مثبتی به زندگی خود بدهیم و شخصیت کامل و حقیقی و باقدرت داشته باشیم.
يونگ معتقد بود كه سايه، يك كهن الگو است. كهن الگوي سایه در همه انسان ها در طول تاريخ تكرار و تكرار خواهد شد
معمولا هركس با تئوري پروفسور كارل گستاو يونگ آشنا ميشود، قطعا يكي از دغدغه هايش سايهه اي شخصيتي خواهد بود. چراكه ميفهمد سايه هاي دروني به شكل عجيبي روي ساختارهاي روان و تصميمگيري در حيطه ازدواج، افسردگي، شخصيت و هرنوع بعد ديگري از زندگي تاثير ميگذارد. يونگ معتقد بود كه سايه شخصیت، يك كهن الگو است. كهن الگوی سایه در همه انسانها در طول تاريخ تكرار و تكرار خواهد شد.
بنياد فرهنگ زندگي در اين باره آثاري بسيار ناب منتشر كرده است. آثاري چون: جوجه اردك زشت درون ، تاثير سايه ، اسرار سايه، طلاي درون، چرا حال انسان امروزي خوب نيست و سايه ات را مالك شو. هم اكنون شما را دعوت ميكنيم تا مقدمه كتاب "تاثير سايه" نوشته دبي فورد، دبي ماريان ويليامسون و ديپاك جاپرا را مهمان ما باشيد تا با نظریه سایه یونگ و کهن الگوی سایه بیشتر آشنا شوید
سوالی که شاید به ذهن هر فردی در ابتدای کار می رسد این است که واقعا سایه شخصیت چیست؟ تعارض ميان آنچه هستيم و آنچه مىخواهيم باشيم، هسته مركزى كشمكشهاى انسان است. در حقيقت، دوگانگى مركزى ترين كانون تجربه انسانى است. زندگى و مرگ، خير و شر، اميد و تسليم، در هر انسانى همزيستى دارند و نيروىشان را در تمامى جنبههاى زندگى ما بهكار مىگيرند. اگر شجاعت را مىشناسيم به اين دليل است كه با ترس روبهرو شدهايم، اگر مىتوانيم صداقت را تشخيص دهيم به اين علت است كه با فريبكارى مواجه شدهايم و با اين همه، اغلب ما طبيعت دوگانه مان را انكار مىكنيم يا آن را ناديده مىگيريم که این طبیعت دوگانه همان سایه شخصیت ماست .
تأثیری که کهن الگوی سایه در زندگی ما می گذارد انکارناپذیر است، اگر با اين تصور زندگى كنيم كه ما تنها در يك سوى اين دوگانگى قرار داريم ــ در طيفى محدود از ويژگىهاى انسانى ــ آنگاه ممكن است اين سؤال براىمان پيش آيد كه پس چرا بيشتر ما اكنون كاملا از زندگىمان راضى نيستيم. چرا با وجودى كه به دانش زيادى دست يافتهايم هنوز نمىتوانيم قدرت و شجاعتى داشته باشيم كه نيتهاى خيرمان را با تصميماتى قدرتمند عملى سازيم؟ و مهمترين مسئله اين است كه چرا بهطور مداوم درگير رفتارهايى مىشويم كه برخلاف سيستم ارزشى ما و تمام چيزهايى است كه بر آنها پافشارى مىكنيم؟ ما ادعا مىكنيم كه دليل چنين مسائلى، زندگى آزمون نشده، بخش تاريكتر خويشتن ما، بخش سايه های درون خويشتن ما ــ يعنى جايى كه قدرت غيرارادیمان در آن پنهان شده است ــ مىباشد. دقيقآ درهمين نامحتملترين مكان ممكن است كه کهن الگوی سایه نمود پیدا می کند و ما كليد آشكار شدن قدرت، شادمانى و توانايى زندگى بر اساس رؤياهاىمان را بيابيم.
بسیاری از افراد از رو به رو شدن با سایه درون خود می ترسند. ما شرطى شدهايم تا از بخش سايه زندگى و از بخش سايه شخصيت یا سایه درون خودمان بترسيم. وقتى در حال انديشيدن به افكار تاريك و منفى يا بروز رفتارى كه احساس مىكنيم غيرقابلقبول است، مچ خودمان را مىگيريم مانند يك موشخرما فرار مىكنيم، به سوراخ خود برمىگرديم و مخفى مىشويم و اميدوارانه دعا مىكنيم قبل از اينكه از سوراخمان بيرون آييم آن خطر ناپديد شده باشد. چرا چنين مىكنيم؟ چون مىترسيم كه هر چقدر تلاش كنيم هرگز نتوانيم از اين بخش وجودمان فرار كنيم و با وجود اينكه انكار كردن يا سركوب كردن نيمه تاريكمان هنجار محسوب مىشود، حقيقت صريح اين است كه فرار از سايه فقط باعث تشديد قدرت آن مىشود. انكار فقط باعث رنج، عذاب، پشيمانى و تسليم بيشتر مىشود. اگر نتوانيم مسئوليت استخراج خرد پنهان در زير سطح خودآگاه ذهنمان را بپذيريم، سايه وجودمان را تسخير مىكند و بهجاى اينكه ماكنترل آن را بهدست بگيريم، سايه شروع به كنترل ما مىكند و موجب اثر سايهاى مىشود. سپس بخش تاريك وجودمان شروع به تصميمگيرى براى ما مىكند و ما را از حق تصميمگيرى آگاهانه محروم مىكند، چه اين حق در مورد اين باشد كه چه غذايى بخوريم يا چقدر پول خرج كنيم و چه در مورد اين باشد كه با چه اعتيادى از پا درآييم. سايه، ما را تحريك مىكند رفتارهايى از ما سر بزند كه هرگز تصورش را نمىكرديم و باعث مىشود انرژى حياتىمان را با عاداتى بد و رفتارهايى تكرارى زايل كنيم. سايه ما، ما را از بيان كامل خويشتن، سخن گفتن از حقيقتمان و از يك زندگى اصيل بازمىدارد. فقط با پذيرش دوگانگىمان است كه مىتوانيم خود را از قيد رفتارهايى كه بهطور بالقوه مىتواند موجب سقوطمان شوند، رها كنيم. اگر ما تمام آنچه هستيم را نپذيريم، مطمئنآ اثر سايه ما را غافلگير خواهد كرد.
اثر کهن الگوی سايه همه جا هست. شواهد تأثير فراگير سايه در هر بخش زندگىمان قابلمشاهده است. ما در اينترنت مطالبى در مورد آن مىخوانيم، آن را در اخبار شبانگاهى تماشا مىكنيم و مىتوانيم آن را در دوستان، خانواده و غريبههايى كه در خيابان مىبينيم، مشاهده كنيم. شايد چشمگيرترين تأثير آن را بتوانيم در افكارمان تشخيص دهيم، در رفتارهاىمان مشاهده كنيم و در تعاملاتمان با ديگران احساس كنيم. ما اين نگرانى را داريم كه اگر بخش تاريك ما آشكار شود، اين تاريكى موجب احساس شرمسارى عظيمى در ما شود يا حتى بدتر از آن، يعنى بدترين كابوسهاىمان جان بگيرند. ما مىترسيم به درونمان بنگريم، چون نمىدانيم با نگريستن به آن چه چيزى پيدا خواهيم كرد. پس بهجاى آن، سرمان را زير برف پنهان مىكنيم و از روبهرو شدن با بخش سايهمان اجتناب مىكنيم.
اما اين كتاب با در ميان گذاشتن سه ديدگاهى كه تغييردهنده زندگى هستند، حقيقتى تازه را آشكار مىكند؛ آنچه كه حقيقتآ رخ مىدهد مغاير با آن چيزى است كه از آن واهمه داريم. بهجاى شرم احساس شفقت مىكنيم، بهجاى خجالتزدگى شجاعت بهدست مىآوريم و بهجاى محدوديت آزادى را تجربه مىكنيم. اگر سايه ناگشوده باقى بماند، مانند جعبه پاندورا انباشته از رازهايى است كه مىترسيم همه چيزهايى را كه دوست داريم و براىمان اهميت دارد، نابود كند. ولى اگر جعبه را بگشاييم، متوجه مىشويم كه آنچه درون آن است قدرتى دارد كه زندگىمان را بهطور بنيادين و مثبت تغيير مىدهد. سپس از اين توهم درمىآييم كه بخش تاريك وجودمان بر ما چيره خواهد شد و بهجاى آن، دنيا را از منظرى تازه خواهيم ديد. احساس شفقتى كه نسبت به خودمان پيدا مىكنيم، اعتماد بهنفس و شجاعتمان را برمىانگيزد؛ بهطورى كه قلبهاىمان را به روى اطرافيانمان مىگشاييم. قدرتى كه بهدست مىآوريم به ماكمك مىكند بر آن ترسى كه ما را عقب نگاه مىداشت، غلبه كنيم و ما را بر آن مىدارد كه با قدرت بهسوى بالاترين استعدادهاىمان حركت كنيم. پذيرش سايه به ما اجازه مىدهد كه با دور شدن از ترس و شرمسارى، كامل و حقيقى باشيم و قدرتمان را بازپس بگيريم، عواطفمان را از اسارت رهايى بخشيم و رؤياهاىمان را محقق كنيم. اين كتاب از اين اشتياق متولد شده كه استعداد سايه براى تغيير زندگى را آشكار كند. در صفحات پيش رو، هر كدام از ما ــ بهعنوان يك معلم ــ از ديدگاه خاص خودمان به موضوع مىپردازيم. قصد ما اين است كه دركى جامع و چند كانونى از چگونگى تولد سايه در وجودمان و چگونگى عملكرد آن در زندگىمان بهدست آوريم و مهمتر آنكه، چه كارى انجام دهيم تا استعدادهاى طبيعت حقيقىمان راكشف كنيم. ما قول مىدهيم كه پس از مطالعه اين كتاب، هرگز مانند گذشته در مورد سايه خويشتنتان فكر نكنيد.
همچنین، توصیه میکنیم در صورتی که علاقمند به دانستن مباحث بیشتری درمورد عقده و سایه هستید، مطالعه مقاله "یک روان درمانی خوب چگونه پیش میرود؟" را از دست ندهید.
در بخش اول، من با استفاده از پانزده سال تجربه تدريس و هدايت فرايند سايه كه در پيرامون دنيا داشتهام، يك بررسى قابلفهم و در عين حال ژرف درمورد تولد و نقش سايه در زندگى روزمرهمان ارائه مىدهم و چگونگى هدايت قدرت و هوش سرشار ذات حقيقىمان را بيان مىكنم.
در بخش دوم، ماريان ويليامسون با يافته بحثانگيز پيوند بين سايه و روح، قلبو ذهن ما را لمس مىكند. ماريان ــ استاد معنوى بينالمللى و معروف ــ دست ما را مىگيرد و ما را در سرزمين ناهموار نبرد ميان عشق و ترس هدايت مىكند.
در بخش سوم، ديپاك چوپرا مرورى همهجانبه در مورد طبيعت دوگانهمان و دستورالعملى براى بازگشت به يكپارچگى ارائه مىدهد. ديپاك چوپرا ــپيشكسوت در زمينه ذهن/جسم ــ با روشهايش ميليونها زندگى را تغيير داده است. رويكرد كلگرايانه او به ذات تفرقهانگيز سايه، هم آموزشى و هم روشنگرايانه است.
توشه هر يك از ما، سالها تجربه و اميدى راستين است مبنى بر اينكه مىتوانيم يك بار براى هميشه سايه را بازشناسيم. اگر با قدرت سايه روبهرو نشويم و به خرد آن سازمان ندهيم، سايه مىتواند زندگى و دنياى ما را كاملا ويران كند. وقتى نتوانيم آسيبپذيرىمان را بپذيريم و نتوانيم رفتارهاى بدمان را بشناسيم، در آستانه يك پيشرفت شخصى يا حرفهاى، بهگونهاى اجتنابناپذير رفتارهايى خودويرانگرانه بروز مىدهيم و سپس سايه برنده مىشود. وقتى در هنگام صحبت با فرزندانمان خشمى نامتناسب بروز مىدهيم، سايه برنده مىشود. وقتى به افراد موردعلاقهمان خيانت مىكنيم، سايه برنده مىشود. وقتى از پذيرفتن ذات حقيقىمان اجتناب مىكنيم، سايه برنده مىشود. اگر نور خويشتن برترمان را به تاريكى تكانههاى انسانىمان نتابانيم، سايه برنده مىشود. تا زمانى كه آنچه هستيم را نپذيريم، اثر سايه اين قدرت را دارد كه مانع شادمانىمان شود. اگر سايه ناديده گرفته شود ما را از يكپارچگى بازمىدارد، مانع رسيدن ما به برترين اهدافمان مىشود و باعث مىشود كه نتوانيم زندگى را بهطور كامل تجربه كنيم. ما با نوشتن اين كتاب اميدواريم كه سايه را آشكار كنيم. هرگز موقعيت به اين خوبى فراهم نشده بود كه اين واژهنامه جديد را خلق كنيم تا بتوانيم کهن الگوی سايه را آشكار كنيم و سرانجام بفهميم كه ديدن چه چيزى در مورد سايه شخصیت آنقدر دشوار و توضيحش آنقدر سخت بوده است.
كار سايه آنطور كه در اين كتاب توصيف شده است فراتر از يك فرايند روانشناختى يا يك شوخى هوشمندانه است، بلكه راهحلى تجويز شده به مشكلات حل نشده است، سفرى است كه زندگى را تغيير مىدهد و از مرز هر تئورى روانشناختى فراتر مىرود؛ زيرا بخش تاريك وجود را بهعنوان يك موضوع انسانى ـ معنوى در نظر مىگيرد كه همه ما، اگر مىخواهيم زندگىمان را بهطور كامل محقق كنيم، بايد به آن بپردازيم. ما سرانجام متوجه مىشويم كه چرا صرفنظر از رنگ پوست، پيشينه، جهتگيرى جنسى، آرايش ژنتيك ياگذشتهمان، نه بهتر و نه بدتر از ديگرانيم. در اين دنيا هيچكس وجود ندارد كه سايه نداشته باشد و هنگامى كه سايه جدى گرفته شود و درك شود، مىتواند موجب پيدايش حقيقتى تازه شود كه احساس ما را در مورد بسيارى چيزها تغيير دهد مثل احساس ما به خودمان، شيوه پدرى و مادرى كردن ما، شيوه تعامل ما با افراد جامعهمان و شيوهاى كه با ديگر ملتها ارتباط برقرار مىكنيم.
من معتقدم سايه يكى از بزرگترين استعدادهايى است كه در اختيار ما قرار گرفته است. كارل يونگ آن را «شريك كلهشق» ناميد. سايه هماوردى درون ماست كه نقصهاى ما را آشكار مىكند و مهارتهاى ما را قوت مىبخشد. سايه يك معلم، يك مربى و راهنمايى است كه در آشكار كردن عظمت حقيقىمان به ماكمك مىكند. سايه مشكلى نيست كه بايد حل شود و يا دشمنى نيست كه بايد شكست داده شود، بلكه زمين حاصلخيزى است كه بايد كشت شود. هنگامى كه دستانمان را وارد خاك حاصلخيز سايه كنيم، بذرهاى نيرومند انسانهايى راكه مىخواهيم باشيم، كشف مىكنيم. ما صادقانه اميدواريم كه شما اين سفر را انجام دهيد، زيرا ما مىدانيم چه چيزى در درون، انتظار مىكشد
کارل یونگ، روانشناس آلمانی و موسس روانشناسی تحلیلی است. او در ابتدا همکاری خود را با فروید پیش برد تا اینکه با او درباره ریشه داشتن تمام مشکلات در میل جنسی به مشکل برخورد و راه خود را از او جدا کرد. نظریه یونگ یکی از ماندگارترین و مهمترین نظریات روان تحلیل گری است. یکی از مفاهیم نظریه یونگ، آرکی تایپ (archetype) است. آرکی تایپها به معنی الگوهای اولیه و کلیشههای ذهنی هستند و در واقع تصاویر و اندیشههایی هستند که در تمام فرهنگها معانی جهانی و کلی دارند و خودشان را در رویاها، ادبیات، هنر و مذهب نشان میدهند. چهار مورد اصلی آرکی تایپهای یونگ پرسونا، آنیما و آنیموس یا زنانگی و مردانگی، shadow یا سایه و خود است.
برای شناخت بیشتر درباره یونگ کلیک کنید.
سایهها نوعی از کهنالگوهایی هستند که یونگ از آنها به عنوان قدرتمندترین کهنالگو مطرح کرده است که بعد حیوانی و روی سیاه شخصیت انسانهاست و میتواند معادل نهاد یا id در نظریه فروید باشد. سایه منبع انرژیها و افکار خلاق و مخرب ما است.
همه رفتارهای انسان دارای دوبعد میباشد که عموما با یکدیگر در تعارض هستند. در واقع سایه آن روی شخصیت ماست که همیشه سعی میکنیم از دیگران و جهان بیرون مخفی نگه داریم. چون یا خودمان آن افکار را دوست نداریم یا فکر میکنیم که جامعه دوست نداشته باشد و بخاطر آن ما را طرد میکند. بنابراین ما آنها را به ناخودآگاه خود میفرستیم به طوری که شاید آن را به طور کامل فراموش کنیم اما به گونهای در رفتار ما ظهور پیدا میکند و به آن جهت میدهد.
سایه آن امیال ممنوعه و سرکوب شده انسانی است که در ناخودآگاه ما جا خوش کردهاند و ما نسبت به پذیرش آنها مقاومت میکنیم. انگیزههای تهاجمی، تصاویر ذهنی ممنوعه و تابو، تجربیات شرم آور، آرزوهای غیراخلاقی، ترس، رویاپردازیهای غیرمنطقی و میل جنسی غیر قابل قبول، نمونههایی از جنبههای سایه است که در مردم وجود دارد اما آنها به خود اجازه نمیدهند که آنها را در بر بگیرند. ممکن است این سایهها با تکرار در زندگی نسلهای متوالی در روان انسانها نقش بسته باشند و در رویاها و خیال پردازیها نیز آشکار شوند.
سایه یک مشکل اخلاقی است که تمام شخصیت فرد را به چالش میکشد. هیچکس نمیتواند بدون وجود سایه از تلاشهای اخلاقی آگاه شود. برای آگاه شدن از آن، تشخیص جنبههای واقعی شخصیت به عنوان موجودی واقعی و حقیقی ضروری است و این عمل شرط اصلی برای هر نوع خودشناسی است. به همین دلیل است که همیشه با مقاومت قابل توجهی مواجه میشود. در واقع خودشناسی به عنوان یک معیار روان درمانی، اغلب نیازمند کارهای سختی است که طول عمر زیادی نیز دارد.
بعضی از پیروان یونگ معتقدند که ما علاوه بر سایه شخصی، یک سایه جمعی نیز داریم. در واقع مفاهیم یا امیالی است که توسط جامعه و ارزشهای جمعی سرکوب شده و توسط کل جامعه مورد غفلت قرار می گیرد.
برای آگاهی بیشتر در زمینه خودشناسی و روان درمانی کلیک کنید.
سایهها بر بعد دیگر رفتار و زندگی انسانها تاثیر متقابلی دارند که نمیتوان آنرا نادیده گرفت. اگر باور داشته باشید که در یک سمت از بعد شخصیت خودتان قرار دارید دلیل بسیاری از رفتارها و اتفاقات را به خوبی درک نمیکنید و همیشه برای شما سوالاتی وجود دارد که چرا مسائل اینگونه پیش میرود. عموما در این حالت باید علت را در زندگی آزمون نشده، بخش تاریکتر و پنهان تر و سایههای درونمان جستوجو کنیم. در این حالت با در نظر گرفتن هر دو بعد به خوبی میتوانید با شخصیت و رفتار خود کنار بیایید و اتفاقات را تحت کنترل بگیرید.
بسیاری از افراد نمیخواهند با سایههای شخصیت روبهرو شوند و از آنها ترس بسیار زیادی دارند. اشخاص شرطی شدهاند تا در برابر بخش ناشناخته ذهنشان و کهنالگوهایشان بترسند. زمانی که به این بخش از شخصیتتان فکر میکنید به نظرتان غیرقابل قبول است و جلوی خودتان را میگیرید تا با آن روبهرو نشوید. در این حالت به سرعت به بعدی که آن را میشناسید رو میآورید و تا بخش تاریک دوباره به ناخودآگاه منتقل نشده است از لاک خود بیرون نمیآیید.
ما به این دلیل از این بخش میترسیم که توانایی فرار از آن را نداشته باشیم. سرکوب کردن و پنهان کردن سایهها میتواند آنها را پررنگتر کند و قدرت بیشتری به آنها منتقل کند که در این حالت بیشتر بعد آشکار ما را تسخیر میکند و به طوری که میخواهد به آن جهت میبخشد. در این حالت همه رفتارهای ما تحت کنترل سایهها قرار دارد و ما نمیتوانیم هیچچیز را به نحو صحیح آن انجام دهیم. فقط با پذیرفتن این که ما دارای دو بعد هستیم و یک بخش تاریک هم داریم که به گونهای از قبل در ما وجود دارد میتوانیم شرایط را تحت کنترل بگیریم.
برای کسب اطلاعات بیشتر در زمینه نظریات روانشناسی کلیک کنید.
بعضی از جنبههای سایه محصول تکامل ما هستند. ما مثل همه حیوانات، غرایزی برای سکس و تجاوز داریم، اما برای انطباق با روحیه اجتماعی امروزی، تمایل به سرکوب آنها داریم. بعضی از جنبههای سایه نیز محصول تربیت ما است. به عنوان مثال، صفات شخصیتی و انگیزههایی که موجب ترس، مجازات و انتقاد میشد، سرکوب میشوند و برای توان ادامه زندگی به ناخودآگاه منتقل میگردند. همه ما سایههای شخصیت را داریم و چیزی که ما را از دیگران متمایز میکند، میزان آگاهی ما از آنهاست.
کنترل ناخودآگاه ما توسط سایه میتواند بر رفتارهای مخرب ما تاثیر بگذارد. به طوری که بسیاری از افراد نسبت به رفتار سرکوب شده آگاه هستند اما قادر به کنترل آن نیستند. بسیاری از معتادان و مجرمین، توسط سایه خود هدایت میشوند و حس یک جنگ داخلی را درون خود دارند که روی ناتوانی آنها تاثیر میگذارد. در اکثر مواقع این سایه است که در مبارزه با معیارهای اخلاقی و سوپر ایگو پیروز میشود. افراد یک لحظه به خود میآیند و میخواهند زندگی پاکی داشته باشند و لحظهای دیگر سایه آنها، آگاهی ego را باطل میکند و آنها مشتاقانه به دنبال مصرف، تجاوز یا اعمال زننده میروند.
برای اجتناب از قربانی شدن توسط این بخش تاریک، ما باید از ویژگیهای آن آگاه شویم و آنها را به شخصیت هوشیار و خودآگاه خود متصل کنیم. خواستههای نامطلوب را با آغوش باز بپذیریم و به عنوان جنبههای ناخوشایند وجود که باید سرکوب شوند با آنها برخورد نکنیم.
آن چیزی که عموما در زندگی هر کدام از ما رخ میدهد در مقابل چیزی قرار دارد که ما از آن میترسیم. اگر سایهها برای ما ناشناخته بمانند میترسیم درون آن چیزهایی وجود داشته باشد که هر چیز دوست داشتنی در زندگیمان را از بین ببرد. اما اگر آنرا بشناسیم و بینشی نسبت به آن داشته باشیم متوجه میشویم نیرویی دارد که میتواند ما را به سمت زندگی مثبت با تغییر خوب هدایت کند. شناخت سایهها باعث میشود که بینشی وسیع از کهنالگوها و جهتدهنده رفتارها پیدا کنید و بتوانید با استفاده از آن جهت مثبتی به زندگی خود بدهید. همچنین کمک گرفتن از روانشناس نیز میتواند به شما در این مورد کمک کند.
یونگ معتقد بود همه ما در شخصیتمان بخشهایی داریم که دوستشان نداریم. برای مثال حسادت یکی از ویژگیهایی است که شاید در درون خیلی از ما وجود داشته باشد. بااینحال معمولاً تمایلی نداریم که به این موضوع اعتراف کنیم. با توجه به نظریه سایه یونگ، این بخشهای نخواستنی همگی از ذهن هشیار ما سرکوب شده و وارد ناهشیار میشوند.
وقتی این اتفاق میافتد شما دیگر از آنها آگاهی ندارید؛ و این باعث میشود که اضطراب و نگرانی کمتری راجع به شخصیت خودتان تجربه کنید. بهتر است به این نکته توجه داشته باشید که با واردشدن خواستههای غیراخلاقی به ناهشیار آنها از بین نمیروند. بلکه از این به بعد شما فقط از آنها آگاهی ندارید. اما این تمایلات در ذهن شما وجود دارند و بخش بزرگی از رفتارهایتان را کنترل میکنند.
تا به اینجا فهمیدیم که سایهها بخش غیراخلاقی وجود ما هستند. یعنی هر تمایلی که از نظر فرهنگ و قوانین اخلاقی نامناسب باشد در این بخش از شخصیت ما نگهداری میشود. به همین خاطر است که یونگ به سایه، (بخش تاریک شخصیت) میگوید. حال باید به این سؤال پاسخ بدهیم که این محتوای غیراخلاقی از کجا آمده است؟
نظریه سایه یونگ در پاسخ به این سؤال دو عامل را مطرح میکند. بخشی از محتوای سایه بهصورت تکاملی به وجود آمده است. در حقیقت ما نیز مانند حیوانات تمایلاتی مانند غرایز جنسی داریم. بااینحال بسیاری از مواقع سعی میکنیم که این تمایلات را کنترل کنیم. دسته دومی که محتوای سایه را میسازد تربیت والدین ما هستند. در جریان تربیت هرکدام از ما و از ابتدای کودکی پدر و مادر به ما یاد دادهاند که بخشی از رفتارها زشت هستند. این رفتارها از همان زمان بهتدریج از بخش هشیار ذهن ما جدا شده و وارد سایه میشوند.
بر اساس نظریه سایه یونگ بسیاری از ما از سایههای شخصیتمان میترسیم. این موضوع به این خاطر است که هیچکس دوست ندارد باور کند شخصیتاش غیراخلاقی است. در حقیقت همه ما خودمان را بهعنوان انسانهای خوب و درستکار میشناسیم. و برای رفتارهای اشتباهمان توجیههای بسیاری داریم. همین موضوع باعث میشود که نخواهیم واقعیت یا بخش تاریک وجودمان را بپذیریم. زیرا پذیرفتن سایهها به این معناست که شما غیراخلاقی بودن خودتان را قبول دارید. و این میتواند اضطراب بسیاری را به همراه داشته باشد.
ترس از سایههای شخصیتمان باعث میشود که آنها را سرکوب کنیم. در واقع به دلیل وحشتی که از سایهها داریم از آنها فرار میکنیم. اما بر اساس نظر یونگ شما نباید از سایه خود فرار کنید. یکی از دلایل این مسئله این است که سایهها سراسر منفی نیستند. بلکه بخشی از هیجان و شور و نشاط زندگی در همین مسائل ممنوعه وجود دارد.
اگر سایهها نباشند زندگی بسیار خشک و خستهکننده خواهد بود. پس اینکه گاهی بر اساس سایهها عمل میکنیم خیلی هم بد نیست. علاوه بر این یونگ معتقد است که یک انسان سالم باید بتواند بخشهای مختلف شخصیت خود را با هم یکپارچه کند. در حقیقت بر اساس نظریه یونگ سالم بودن شخصیت شما در گرو این است که با سایههای شخصیتتان آشتی کنید.
سؤال دیگری که احتمالاً برایتان پیش آمده این است که سایه چه تأثیری روی رفتار ما خواهد گذاشت؟ مگر نه اینکه میگوییم سایهها وارد بخش ناهشیار میشوند؛ و در زندگی هشیارانه ما نقشی ندارند؟ در جواب این سؤال باید گفت که سایهها اگرچه وارد ناهشیار میشوند، اما به شکلی که شما متوجه آن نمیشوید روی رفتارتان تأثیر خواهند گذاشت. برای مثال بسیاری از مواقع ما آنچه را در سایه خودمان وجود دارد روی دیگران فرافکنی میکنیم. اشخاصی که از غرور یا حسادت دیگران ناراحت میشوند؛ و یا این ویژگی را به دیگران نسبت میدهند معمولاً بخشهایی از این ویژگیها را در وجود خودشان دارند. و به همین خاطر است که از دیدن آنها ناراحت میشوند.
تا وقتی که تلاش میکنید از خودتان یک شخصیت قانونمند و اخلاقی به دیگران نشان بدهید، اضطراب و انرژی روانی بسیاری را مصرف میکنید تا از بخشهای تاریک وجودتان فرار کنید. به همین خاطر است که گفته میشود شناخت سایه اهمیت بسیاری دارد. هرکدام از ما وقتی بپذیریم به همان اندازه که جنبههای مثبتی در وجودمان داریم بخشهای تاریکی هم داریم و این اصلاً چیز بدی نیست میتوانیم به آرامش برسیم.
بهعلاوه همانطور که گفتیم سرکوب کردن سایهها همیشه هم به نفع ما نیست. در حقیقت یک شخصیت سالم باید بتواند سایههای شخصیت خود را نیز بشناسد. در غیر این صورت شما نمیتوانید آنها را کنترل کنید. بر اساس نظریه سایه یونگ شما چند راه برای شناخت سایه دارید که در ادامه شرح دادهایم. برای آشنایی بیشتر با مکانیسم سرکوب کلیک کنید.
گفتیم که یکی از کارهای سایه این است که ویژگیهایش را روی دیگران فرافکنی میکند. پس میتوان گفت که وقتی دارید صفتی را به دیگران نسبت میدهید احتمالاً آن ویژگی درون خودتان نیز وجود دارد. پس اگر میخواهید سایهتان را بشناسید از این به بعد با دقت بیشتری به این رفتار خودتان نگاه کنید. کدام ویژگیها در دیگران شما را ناراحت میکند؟ کدام ویژگیهای منفی را به دیگران نسبت میدهید؟ کمی بیشتر به درون خودتان نگاه کنید. آیا این رفتارها را در خودتان پیدا نمیکنید؟
این تمرین درست برعکس تمرین قبلی است. در این روش به انتقادهایی که از شما میشود توجه کنید. در مقابل کدام یک از آنها بیشتر حالت دفاعی میگیرید؟ وقتی دیگران صفاتی را به شما نسبت میدهند از کدام آنها بیشتر میرنجید؟ بر اساس نظریه سایه یونگ وقتی شما بیش از حد اصرار میکنید که یک ویژگی را ندارید به احتمال زیاد بخشهایی از آن در درون شما وجود دارد. و بهخاطر ترسی که از پذیرفتن آنها دارید شروع به مخالفت میکنید.
کارل یونگ، روانشناس شهیر سوئیسی که طبق روایتی از نوادگان گوته نیز است. مفهوم مهمی را مطرح کرد که به آن «کهن الگو سایه» گفت. کارل یونگ، برجسته ترین شاگرد زیگموند فروید بود. وقتی فروید به دلایل بسیار من جمله بحث های نژادپرستانه قادر به قانع کردن انجمن بین المملی روانشناسی برای به رسمیت شناختن متد ابداعی درمانی او، یعنی روانکاوی نبود. دست به دامان یونگ شد. یونگ به خوبی توانست جایگاه روانکاوی را تثبیت کند. و نزد افراد آشنا با روانکاوی، به عنوان فرد دوم مکتب روانکاوی شناخته میشد. زیگموند فروید نیز به او احساسات پدرانه داشت تا جایی که در نامههایی که میان آن دو رد و بدل میشد، کارل را با عناوینی همچنون «پسرم» مورد خطاب قرار می داد.
پس از آنکه یونگ رویاهای مهم و روشنی را دید، تصمیم گرفت که بخشی از آن رویاها را از فروید پنهان کند. یونگ میدانست که آنچه با آن مواجه شده است برای زندگیاش از از اهمیتی خارق العاده برخوردار است. به همین جهت با خودش گفت «اگر نتوانم معنای این رویاها را دریابم، ناچار به خودکشی خواهم شد».
کارل یونگ رویاهایی که در آن طبقات مختلف و زیرین یک ساختمان کهن را دیده بود که جمجمه ای نیز در آن وجود داشت از فروید پنهان کرد. یونگ میدانست که فروید با شنیدن این رویاها احتمالا دربارهی ترس یونگ از مرگ سخن خواهد گفت. و او را تشویق به مواجه شدن با معنای پشتِ رویاهایش خواهد کرد.
مواجههی شخصی یونگ با ناهشیار او را به کنجی دور از فروید کشاند. و وادارش کرد تا این مسیر را بدون کمک فروید طی کند. یکی از دست آوردهای مهم یونگ در مواجهه اش با ناهشیار مفهوم «سایه» است. اهمیت کهن الگو سایه برای یونگ تا بدانجاست که آن را در کنار سه کهن الگوی دیگر، به عنوان کهن الگوهای اصلی ناهشیار جمعی برشمرد.
اما سایه چیست و چرا شناختِ آن میتواند اهمیتی کلیدی برای رشد شما داشته باشد؟ آیا تا بحال پیش آمده است که شخصی را ببینید که از یک اخلاق بخصوص او بسیار بدتان می آید؟ آیا تا کنون تجربه کرده اید که از یک چیزی به شدت احساس بیزاری کنید؟ این چیز می تواند یک موجود زنده و آنچه در شما ایجاد حسِ «بیزاری» می کند نیز باشد.
یونگ به بررسی روان خودش و صدها تن از بیمارانش و کسانی که تجربیات شان را برای او مینوشتند و ارسال میکردند، اقدام کرد. او به این نتیجه رسید که همواره همه ما حضور برخی ویژگیها را در دیگران، موجودات و اشیا نمیپذیریم. و نسبت به آنها واکنشهای چه بسا تند و تیز عاطفی در ما ایجاد میشود.
یکی دیگر از برجسته ترین شاگردان فروید یعنی اوتو رنک نظریهای را مطرح کرد که امروزه در روانکاوی و فلسفه به آن هشیاری دو جایگاهی گفته میشود. اوتو رنک می گفت هشیاری همواره مانند این است که شما با شخصی در درون خودتان مشغول گفت و گو هستید. نقاشی معروف رنه ماگریت شاید یکی از بهترین تصویرگری های چنین نظریه ای است. برای بسیاری از افراد، این شخصِ دوم که با آن در حال گفت و گو هستند دارای ویژگی هایی ست که آن ویژگی ها را در خود نمی بینند.
رنه ماگریت
برای یونگ، مفهوم سایه چیزی متفاوت از هشیاری دو جایگاهیِ اوتو رنک است. از نظر یونگ سایه هر آن چیزی است که شما وجودش را در خودتان نمی پذیرید. هر صفتی که ما در دیگران می بینیم. و از آن احساس بیزاری میکنیم تشکیل سایه ما را میدهد. کار با سایه یکی از اصلیترین ملزوماتِ فرایندِ فردیت است.
یونگ معتقد بود برای اینکه شما تبدیل به یک فرد شوید، یعنی جزئی از کل که بازتاب دهندهی کل است. حتما میبایست کار با سایه را انجام دهید. کار با سایه سبب افزایش سطح آگاهی و بسطِ هشیاری در فرد میشود. برای نمونه، شخصی از یک فرد دیگر بسیار بدش میآید. وقتی که شما از او در رابطه با دلیل این بیزاری میپرسید، او چنین میگوید: «چون فرد بی حال، تنبل و بی مسئولیتی است از او بدم می آید».
پیدا کردن علت بیزاری در درون خود
وقتی که در گذشتهی آن شخص میرویم و آن را بررسی میکنیم، برایمان تعجیب آور است که او در گذشته خود را فردی تنبل و بی مسئولیت می دانسته است. و یا دیگرانی درباره اش اینطور فکر کرده اند و او را قضاوت کرده اند. و تحت قضاوت های ایشان خودش هم اینطور تصور کرده است که فردی تنبل و بیمسئولیت است.
و یا ممکن است این ویژگیها به طریقی دیگر برای او معنادار باشند. حال، از جایی که این فرد رابطهی بدی با این بخش از گذشتهاش دارد. وقتی که با کسانی مواجه میشود که از راه فرافکنی او را به یاد این بخش از گذشته اش می اندازند. در او احساس بیزاری ایجاد می شود. در اصل او از کسانی که به آنها تنبل و بی مسئولیت میگوید بدش می آید. زیرا که رابطهاش با بخشی از وجودش خوب نیست. و آن را به عمق ناهشیارش واپس زده است.
کار با سایه بسیار مهم است زیرا اگر یک شخص از سایهی خود آگاه نباشد دچار مشکلاتی میشود. و انرژی روانیاش در افکار و تصاویری گیر میکند که سبب اختلال در روند عادی زندگی او و لذت بردناش از زندگی میشود. کار با سایه و اساسا کار با هریک از کهن الگوها امری ساده نیست.
بهترین راه این است که از یک درمانگر تحلیلی کمک بگیرید. سایه کاری که شاید ترجمه مناسبی از shadow work باشد، امری است که مخاطرات خاص خودش را دارد. یونگ معتقد بود که از راه سایه کاری، ما میتوانیم به تاریکی های وجود خویش نزدیک شویم. آنها را بفهمیم و بشناسیم. به همین طریق، شناخت تاریکی های خود، تسهیل کنندهی شناخت تاریکیهای دیگری است.
پس گرفتن فرافکنی ها بواسطه رشد درونی
در حالیکه اگر ما به اساسِ سایه آشنا نباشیم، گمان میکنیم که آنچه نمیپسندیم صرفاً در درون دیگری است. وقتی که در سایه کاری پیشرفت میکنیم. یاد میگیریم که بجای نگاه به بیرون، به درون خود بنگریم. یک اصل اساسی و بنیادین در سایه کاری وجود دارد.
و آن بدین صورت است: اگر هرگونه نبردی را با سایهی خود آغاز کنیم، در همان ابتدا شکست خورده ایم. مبنای سایه کاری بر پذیرش است. و در پشتِ این روشِ حکیمانه دلایلی خردمندانه نفهته است. برای مطالعه بیشتر در زمینه کهن الگوها به سایر مقالات سایت تجربه زیستی سر بزنید.
کارل یونگ، روانشناس شهیر سوئیسی
بنام مولا...برچسب : نویسنده : 24526a بازدید : 49