...
سپاس خدای کعبه که 328 ماه زندگی را به من هدیه داد سپاس بیکران ترا ای خدایی که فرصت زیستن را به ماعطا فرمودی وما را از نعمتهای خود بهره مند ساخته ای سپاس جاودانه از ان توست جلال وجبروت جاودانه ازان توست
دلم شاد است اگر دارم غم عشق
غم عشق ار ندارم دل غمين است
بود عشقم بجاي جان شيرين
چو عشق از سر رود مرگم همين است
ز دولتهاي عشق اين بس که دلرا
ز هر سو دلربائي در کمين است
۱۰ شهریور صد و شصت و پنجمین روز سال در گاهشماری خورشیدی است. به پایان سال ۲۰۰ روز (۲۰۱ روز در سال کبیسه) باقیاست.دراین روز 672ماه از زندگی ام را سپری کرده ام واز مولایم 328 ماه دیگر طلب عمر میکنم تا 1000ماه عمرم کامل گردد ولحظه ملاقات من ومولایم در سال 1429 فرا برسد لذا در سال 1430 من مهمان مولایم هستم وبرای ان سال لحظه شماری میکنم ومشتاق ان لحظه هستم...
خوش ان روزی که سال سی در آِیو
ملاقات من ومولا سر آیو
چیست از آن خوبتر در همه آفاق کار
دوست بَر دوست رَود یار بر یار
زندگی چیست خون دل خوردن
زیر دیوار آرزو مردن
زندگی چیست خون دل خوردن
اولش رنج و آخرش مُردن
خدایا توفیق بده که این 328 ماه باقی مانده از عمرم را با رضایت تو سپری کنم ........
من زندگی را دوست دارم ولی
از زندگی دوباره می ترسم!
دین را دوست دارم
ولی از کشیش ها می ترسم!
قانون را دوست دارم
ولی از پاسبانها می ترسم!
عشق را دوست دارم
ولی از زنها می ترسم!
کودکان را دوست دارم
ولی ز آئینه می ترسم!
سلام رادوست دارم
ولی از زبانم می ترسم!
من می ترسم
پس هستم
اینچنین می گذرد روز و روزگارمن!
من روز را دوست دارم
ولی از روزگار می ترسم!
حسین پناهی
بیا که قصر امل سخت سست بنیادست
بیار باده که بنیاد عمر بر بادست
غلام همت آنم که زیر چرخ کبود
ز هر چه رنگ تعلق پذیرد آزادست
چه گویمت که به میخانه دوش مست و خراب
سروش عالم غیبم چه مژدهها دادست
که ای بلندنظر شاهباز سدره نشین
نشیمن تو نه این کنج محنت آبادست
تو را ز کنگره عرش میزنند صفیر
ندانمت که در این دامگه چه افتادست
نصیحتی کنمت یاد گیر و در عمل آر
که این حدیث ز پیر طریقتم یادست
غم جهان مخور و پند من مبر از یاد
که این لطیفه عشقم ز ره روی یادست
رضا به داده بده وز جبین گره بگشای
که بر من و تو در اختیار نگشادست
مجو درستی عهد از جهان سست نهاد
که این عجوز عروس هزاردامادست
نشان عهد و وفا نیست در تبسم گل
بنال بلبل بی دل که جای فریادست
مَا أَصَابَ مِن مُّصِيبَةٍ فِي الْأَرْضِ وَلَا فِي أَنفُسِكُمْ إِلَّا فِي كِتَابٍ مِّن قَبْلِ أَن نَّبْرَأَهَا ۚ إِنَّ ذَٰلِكَ عَلَى اللَّهِ يَسِيرٌ
((لِّكَيْلَا تَأْسَوْا عَلَىٰ مَا فَاتَكُمْ وَلَا تَفْرَحُوا بِمَا آتَاكُمْ ۗ))
الإمامُ عليٌّ عليه السلام : الزُّهدُ كُلُّهُ في كَلِمَتَينِ مِنَ القُرآنِ ، قالَ اللّه ُ تعالى : «لِكَيْلا تَأْسَوا عَلى ما فاتَكُمْ وَ لا تَفْرَحُوا بِما آتاكُمْ» فَمَن لم يَأسَ عَلَى الماضِي و لم يَفرَحْ بالاْتي فهُو الزاهِدُ .
امام على عليه السلام : همه زهد در دو جمله قرآن آمده است ؛ خداوند متعال فرموده : «تا بر آنچه از دستتان مى رود، اندوهگين نشويد و بر آنچه به دستتان مى آيد، شادمانى نكنيد» . بنا بر اين ، كسى كه بر گذشته اندوه نخورد و براى آنچه به دستش مى رسد شاد نشود ، زاهد است .
امام حسن مجتبی علیه السلام:
قيلَ فَمَا الفَقرُ؟ قالَ: شَرَهُ النَّفسِ إلى كُلِّ شَيءِ؛
پرسيدند: فقر چيست؟ فرمود: «آزمندى نفس به هر چيز».
با افتخار می گویم من عاشق هستم عشق به همه عالم هستی در وجودم موج میزند ......
با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی
تا بی خبر بمیرد در درد خودپرستی
اسرار عشق و مستی را به مدعی لاف زن نگویید و فاش نسازید تا در درد بی خبری و خودپرستی خود بمیرد.
عاشق شو ار نه روزی کار جهان سر آید
ناخوانده نقش مقصود از کارگاه هستی
عاشق شو وگرنه یک روز کار دنیا به پایان می رسد و عمرت سپری می شود، در حالی که هنوز نتوانستی هدف از آفرینش خود را در این عالم که همان عشق ورزیدن است، دریابی و به هدف مورد نظر خود برسی، پس وقت را غنیمت بدان و به کار عشق بپرداز.
عاشقم عشق مرا آیین است
بی خبر راه حقیقی این است
عاشقم عاشق آن کس که غمش
هر غمی را سبب تسکین است
نیستم عاشق آن مه رویی
که زیک نیمه تبی مسکین ست
بی همگان بسر شود بی تو بسر نمی شود
داغ تو دارد این دلم بی تو بسر نمی شود
گر تو نباشی یار من گشت خراب کار من
مونس و غمگسار من بیتو به سر نمیشود
یکباره مکش از کف ما زلف دوتا را
لَن اَقدِرَ فی هِجرِکَ صَبرا" وقَرارا"
چون چشم تو دل میبرد از گوشه نشینان
همراه تو بودن گنه از جانب ما نیست
کس نیست که افتاده آن زلف دوتا نیست
در هیچ سَری نیست که سری ز خدا نیست
خدایا دوری وهجران هر کسی را تاب میاورم الا دوری ترا که طاقت هجر تو بر من غیر قابل تحمل است
عاشقی جرم قشنگی ست مرا دار نزن
شده ام عاشق تو عشق مرا جار نزن
ای که از راز دل عاشق من باخبری
عشق پنهان مرا تهمت انکار نزن
ای غم، سلام آتشین من به تو، درود قلبی من به تو، جان من فدای تو.
تو ای غم بیا و همدم همیشگی من باش. بیا که مصاحبت تو برای من کافی است. بیا که میسوزم، بیا که بغض حلقومم را میفشرد، بیا که اشک تقدیمت کنم، بیا که قلب خود را در پایت میافکنم.
ای غم، بیا که دلم گرفته، روحم پژمرده، قلبم شکسته و کاسه صبرم لبریز شده، بیا و گرههای مرا بگشا، بیا و از جهان آزادم کن، بیا که به وجودت سخت محتاجم.
ای غم، در دوران زندگیام بیشتر از هر کس مصاحبم بودهای، بیشتر از هر کس با تو سخن گفتهام و تو بیش از هر کس به من پاسخ مثبت دادهای. اکنون بیا که میخواهم تو را برای همیشه بر قلب خود بفشرم و در آغوشت فرو روم، بیا که دوستی بهتر از تو سراغ ندارم، بیا که تو مرا میخواهی و من تو را میطلبم، بیا که کشتی مواج تو در دریای دل من جا دارد، بیا که دل من همچون آسمان به ابدیت و بینهایت اتصال دارد و تو میتوانی به آزادی در آن پرواز کنی.
برگی از یادداشت های دکتر شهید چمران در امریکا
بنام مولا...برچسب : نویسنده : 24526a بازدید : 53