قدیس آگوستین
از لحاظ تاریخی تفکر فلسفی در عالم مسیحی در دورهی قرون وسطی ، آثار و افکار اگوستینوس، حائز اهمیت بسیاری است، به نحوی که با قاطعیت میتوان گفت که فهم سیر این تفکر، بدون تعمق و بررسی این آثار و افکار، به هیچ وجه مقدور و میسر نیست و کل این سیر تحولی را میتوان، خاصه تا اواسط قرن سیزدهم میلادی، از لحاظی صرفاً بسط و گسترش همین افکار دانست، حتی موقعی که از بطن و گاهی نیز در مقابل آن، افکاری در زمینهی سنتهای دیگر، چون مشائی و یا عرفانی محض و غیره قد علم کرده باشد. با این حال، در ضمن نباید فراموش کرد که اگوستینوس از لحاظ تاریخی نه فقط اولین متفکر بزرگ مسیحی نیست بلکه به معنایی، فلسفهی او نهایت و نتیجه افکاری است که در سیر تحولی – و نه الزاماً تکاملی- خود به او رسیده است.
آنچه بیشتر اگوستین را از متلکمان بزرگ قبلی که در تاریخ به عنوان مدافعان (Apologistes) و آبای (Patrisiques) مسیحی شناخته شدهاند، متمایز می سازد، نه الزاماً قدرت او در تفکر است و نه حتی در نفوذ کلام او و با اینکه از طرف دیگر، او را از این لحاظ نیز کمتر از اسلافش نمیتوان دانست، به هر طریق علت شهرت او را از جهات دیگر نیز باید مورد توجه قرار داد. البته بیشتر مدافعان و آبای قرون اولیهی میلادی به زبان یونانی نوشتهاند و از لحاظی میتوان به حق بیان داشت که سنتهای مسیحی، به مرور در انتقال تدریجی خود از سرزمینهای شرقی دریای مدیترانه به سرزمینهای غربی همان دریا، زبان عوض کرده و چون کتب دینی و فلسفی نیز بناچار به زبان لاتینی به رشتهی تحریر درآمده است، احتمالاً شاید بتوان گفت که اگوستینوس و آثار او بهاین لحاظ، بیشتر سرمشق متکلمان و فلاسفهی بعدی قرار گرفته است و آنها چه از لحاظ سبک نگارش و چه از لحاظ انتخاب اصطلاحات فنی مناسب، به او تأسی جستهاند. ولی باز از این جهت نیز او را نمیتوان منحصر به فرد دانست و تقدم زمانی متکلمان بزرگ دیگری چون ترتولیانوس(۱) که حدوداً دویست سال قبل از او، به زبان لاتین مینوشتهاند و در کار خود نیز موفق بودهاند، نادیده گرفت. به همین دلیل، شهرت تاریخی اگوستینوس را از لحاظ دیگر نیز باید جستجو کرد و با توجه به وجوه دیگر مسئله، مشخصات عصری که او زندگی کرده است و با دقت در جریانات اصلی این زندگی، مطالب را بهتر مورد تحلیل و بررسی قرار داد.
در سال ۳۱۳ میلادی، با صدور فرمانی رسمی از طرف امپراطوری – تحت عنوان فرمان میلان- مسیحیت دین رسمی امپراطوری روم گردیده است. خود امپراطور – یعنی قسطنطین(۲)- به سال ۳۲۳ میلادی – خواه به علل اقتصادی و خواه به علل سیاسی – مسیحی شده و مرکز امپراطوری را به قسطنطنیه- یعنی شهری که به نام خود به سال ۳۳۰ میلادی بنا کرده- انتقال داده است.(۳) البته اگر رواج مسیحیت و رسمیت یافتن آن در روم، خود نشانی از اضمحلال و باطل شدن شعارهای متداول سابق این امپراوطوری است ولی هنوز در اواخر قرن چهارم و اوایل قرن پنجم که درست مقارن زندگی اگوستینوس است (او به سال ۳۵۴ متولد و به سال ۴۳۰ وفات یافته است) عظمت و قدرت روم، یک امر مسلم و یقینی تلقی میشده است و شعرای رسمی لاتینی با طمطراق از قدرت این امپراطوری و عدالتی که که از هر لحاظ در آن برقرار میدانستند در سرودهای خود منعکس میکردهاند. ادعای کلی بر این بوده است که در این امپراطوری، هرکس میتوان خود را شهروند جامعهی وسیع و بزرگی بداند و شبیه به افراد یک خانواده، تحت حمایت قانون واحدی مشغول زندگی باشد و همهی اقوام و نژادها، بدون تبعیض، میتوانند از طریق تجارت و تبادل فرهنگ و امکان برگزاری مراسم دینی خود و تشکیل خانواده به نحو دلخواه با یکدیگر رابطهی آزادانهای داشته باشند و از رفاه و آسایش عمومی برخوردار گردند. البته آنچه از لحاظ آرمانی، احتمالاً میتوانست مقبول تمام اقوامیباشدکه هنوز تحت سلطه رومیان زندگی میکردهاند، عملاً با مشکلات زیادی روبرو بود که مسلماً دلالت کامل به انحطاط امپراطوری رومی داشت به نحوی که دیگر آیندهای با ملاکها و ضوابط سابق برای آن، قابل تصوّر نبود.
امپراطوری از درون پوسیده و استحکام سنتی خود را کاملاً از دست داده بود. توضیح اینکه در ابتدا، امپراطوری رم از جامعههای متفاوتی تشکیل میشد که هر یک به نحوی استقلال داشتند ولی به مرور به علت اغتشاشات و عدم نظم که در گوشه و کنار به وجود میآمد، به ناچار نوعی حکومت سلطنتی به سبک مصریان به وجود آمده بود که علاوه بر قدرت ارتش، از نظم بسیار دقیق اداری هم برخوردار بود که میتوانست ضامن بقای امپراطوری باشد، ولی به مرور نوعی عدم اطمینان نسبت به امپراطور و عمال او پیدا شده بود به طوری که جوانان از خدمت نظام، شانه خالی میکردند و دیگر کسی از میان آنها پروای حفظ عظمت روم را در سر نمیپروراند و عملاً افرادی که مورد نیاز ارتش رومی بود، از میان بَربَرها – منظور اقوام غیررومی یعنی ژرمن و احیاناً اسلاو است- انتخاب میگردیدند. این افراد، نسبت به خواست واقعی دولت مرکزی، اغلب بیاعتنا بودند. در اواخر قرن چهارم، ارتش روم انحصاراً متشکل از مزدوران خارجی بود و عملاً رومیان استحکام مهمترین نهاد اجتماعی خود یعنی ارتش را از دست داده بودند. انحطاط در زمینههای دیگر هم به چشم میخورد. طبقات ثروتمند رومی، صرفاً به اشیاء تجملی نوع شرقی، علاقمند بودند و فنون و صنایع داخلی آنها که ظرافت تولیدات شرقیان را نداشت به مرور رو به زوال رفته بود. طبقات خورده مالک سنّتی که تا آن زمان ضامن سلامت اقتصادی تولیدات نوع کشاورزی بودند کم کم با ورشکستگی روبرو شده و در عوض، طبقهی سناتورها و اعیان تازه به دوران رسیده، به اموال خود به سهولت میافزودند و عدم تعادل عمیقی درون جامعهی رومی به چشم میخورد. البته، وضع نابسامان درونی که در تمام زمینهها دیده میشد، در عین حال، مصادف با یک خطر بزرگ خارجی بود که دیگر احتمال بقای امپراطوری را بیش از پیش کاهش میداد و آن، ازدیاد جمعیت و در نتیجه، مهاجرت و حرکت اقوامی بود که تا آن زمان ورای رودخانهی رَیْن و دانوب در سرزمینهای غیر حاصلخیزی که تقریباً برای رومیان، ناشناخته بود زندگی میکردند و رومیان، آنها را وحشی و بَرْبَرْ مینامیدند. این اقوام که زندگانی طایفهای داشتند و خانواده، سلول اصلی جامعهی آنها را تشکیل میداده است، از لحاظ تاریخی، در دستهها و گروههای بزرگتری شناخته شدهاند از قبیل: فرانک (Francs)، واندال (Vandates)، گوت (Goths)، بورگوند (Burgondes)، ساکسن (Saxons)، آلمان (Alemans)، ویزیگوت (Wisigoths)، و غیره...
در آن عصر، تعداد کمی از مبلغین مسیحی که به آن سرزمینها رفته بودند، و هنور موفق نشده بودند واقعاً بر اعتقادات محلی آنها فائق آیند.
از طرف دیگر، با اینکه رومیان از سال ۲۸۰ میلادی حرکت و مهاجرت این اقوام را ممنوع کرده و مانع از آن میشدند، ولی عملاً در اواخر قرن چهارم، اینان، قسمت عمدهی غرب امپراطوری روم را در اختیار داشتند. با توجه به پیشرفت فوق العادهی این قبایل بَرْبَرْ، گروهی از رومیان، مسیحیت را عامل ضعف و انحطاط روم میدانستند و تصور میکردند که احتمالاً با احیای اعتقادات سنتی بتوانند غرور ملی را دوباره در میان اقوام رومی بیدار کنند و سپری در مقابل خارجیان به وجود آورند و مانع از اضمحلال بیشتر شوند. همچنین از طرف دیگر، باید یادآور شد که در میان خود مسیحیان نیز اختلاف، اندک نبود؛ زیرا چه بسا رومیان بعد از رسمیت یافتن مسیحیت قادر نمیشدند با این دین که به هر طریق از نوع سنت شرقی بود، انطباق حاصل کنند؛ و با وفاداری به مراسم و افکار قبلی خود، نوعی وضع التقاطی پیدا میکردند و به جای اینکه عادات غیر مسیحی خود را ترک کنند، عملاً آنها را به دورن کلیساها کشانده بودند و همین همیشه خود عامل مسلم اختلاف و موجب کشمکش دائمی بود. با توجه به اوضاع و احوال حاکم بر امپراطوری روم و دقت در آثار اگوستینوس، خاصّه با نظر داشتن ترتیب تاریخی آنها، کاملاً معلوم است که کوشش اگوستینوس، استحکام بخشیدن به موضع نظری مسیحیان و حفظ وحدت کلام در میان آنها بوده و به نحوی میخواسته با دفاع از افکار رسمی کلیسا، یعنی مجمع مقدس مسیحیان، مانع از هم پاشیدگی اصول اعتقادی مسیحیان شود. یعنی اگر امپراطوری از بنیان ویران و در شرف فرو ریختن بود، کلیسای مسیحی میبایست به همین علت، بنیان محکم و اصول اعتقادی واحد و مشخص پیدا میکرد و حساب خود را از امپراطوری جدا میساخت؛ زیرا همان طوری که اگوستینوس در اثر معروف خود شهر خدا تحلیل میکند، مسیحیت در حفظ جامعهی خاکی که عملاً گرایش بسوی مدینهی ضالّه دارد نمیکوشد، بلکه منظور، برپایی و حفظ مدینهی فاضله خدایی است؛ که در آن صحبت از ملکوت آسمان است و بقا و سعادت اخروی نفس، تضمین میشود.
اگوستینوس نه فقط با هر نوع فلسفه و اعتقادی که احتمالاً به شِرْکْ منجر میشود، مخالف است، بلکه در نزد مسیحیان هم برعلیه هر نوع فرقهبندی و گروههایی که مسیحیت را به سبک خود تفسیر میکنند، شدیداً به مخالفت میپردازد. آیا اطلاع از این جبنهی کار اگوستینوس، برای توجیه شهرت خاص او کافی است؟ جواب سؤال ما البته منفی است چه در واقع مدافعان سلف او نیز همین مهم را به عهده داشتهاند. با این حال باید دانست که موقعیت اگوستینوس و شخصیت او با وضع اصلافش، بسیار متفاوت است. آنها از اعتقاد و ایمانی صحبت میکردند که نه فقط رسمیت نداشت بلکه دائماً نیز سرکوب میشد و شخص مسیحی به هر بهانهای که بود در مظانّ تهمت قرار میگرفت و مورد شتم و شکنجهی مقامات رسمی غیرمسیحی واقع میشد، در صورتی که اگوستینوس در زمان خود، مدافع و مروج دینی است که رسمیت دارد و اصول اعتقادی آن تا حدودی مشخص شده است. حتی ترتولیانوس که از اسلاف نزدیک اگوستینوس و از مدافعان مسیحی طراز اول لاتینی نویس به حساب میآید، نمیتواند به تمامه، مورد قبلو کلیسای رسمیباشد، چه او، گرایش به یکی از همین فرقهها یعنی پیروان مونتانوس(۴) داشته است که اصلاً مورد قبول کلیسا نیست و جنبهی الحادی دارد. اگوستینوس نه فقط با دین مانوی که در جوانی بدان گرویده و به جنبهی ظاهری شرّ، قائل بوده است درمیافتد، بلکه با تما فرقههایی که به نحوی از انحاء براساس تعلیمات آنها یکپارچگی و وحدت مسیحیت در معرض خطر احتمالی قرار میگرفت به مبارزه میپردازد و کلاً اکثر آثار او، جنبهی بحثی و مجادلهای دارد و گویی، او یک تنه با تمام موضعهای احتمالی که استحکام کلیسای مسیحیان را متزلزل میکند به مخالفت برخاسته است، مثلاً برعلیه پیروان سرسخت پلاژ(۵) و آریوس(۶) و پیروان دونات(۷) بحث و استدلال کرده و افکار آنها را نادرست تشخیص داده است. بدون اینکه در اینجا بخواهیم حقانیت و یا عدم حقانیت کلامی و فلسفی این فرقهها را زیر سؤال ببریم و یا الزاماً ادعای مسیحیت رسمی را نسبت به اعتقاد آنها درست بدانیم، در هر صورت، قدرت کلام و قلم اگوستینوس را در این مهم، نمیتوانیم نادیده بگیریم و همین نیز سرمشق و الگویی برای تمام متکلمان مسیحی بوده است که او را قدیس آفریقایی مینامیدند ولی در قرون بعدی، در اوضاع و احوال مشابه، وقتی که سنت رسمی اعتقادی خود را در مظانّ خطر میدیدند با اقتدا بدو به دفاع از آن میپرداختند، ولی شاید هیچکدام در واقع نه حرارت و شوق اگوستینوس را داشتهاند و نه سوز و شیدایی و نه عمق و صداقت او را. از این حیث، در نوشتههای او، آنچه جزمی و شاید هم گاهی جنبهی خشن و قشری دارد، هیچگاه زننده به نظر نمیرسد؛ خاصّه که تجربهی او صرفاً شخصی است و گویی اگر از این تجربه ضرری حاصل آید، باید اول متوجه شخص وی گردد؛ بدین سبب خوانندهی آثار او، بدون اینکه همیشه منطقاً و عقلاً با او موافق باشد، از لحاظ عاطفی، نوعی همدلی و نزدیکی با او احساس میکند و البته، این حالت در نزد خوانندهی کتاب معروف اعترافات او، با توجه به جنبهی ادبی مسلم آن نیز بیشتر بروز میکند.
از این جهت، او که برای دفاع از اعتقادات کلیسای رسمی، خود را در صف اول قرار داده است و هیچ نوع سازشی با افکار غیر در نزد او دیده نمیشود، گاهی عملاً مورد تقلید کسانی واقع شده است که برعلیه این کلیسا به نحو پنهانی و یا آشکارا به مبارزه برخاستهاند. از این لحاظ میتوان از قاتشالک (Gottschalk) در قرن نهم و لوتر (Luther) در قرن شانزدهم و پیروان ژانسنیوس (Janeenius) در قرن هفدهم نام برد که با هدفی کاملاً مغایر با هدف او، همگی صریحاً به او اقتدا کردهاند.
● زاد و زندگی
با علم به اینکه زندگانی مردانی چون اگوستینوس، در درجهی اول، یک وجه درونی دارد و بدون توجه به تلاطم و شیدایی عمیقی که حاکم بر نفس آنها میباشد، کردار و گفتار آنها مفهوم نمیشود، یادآوری اجمالی خطوط اصلی زندگی او حداقل برای دستیابی به چارچوب و مقطع زمانی مشخص و ثابتی برای افکار او، خالی از فایده به نظر نمیرسد.
اگوستینوس به سال ۳۵۴ میلادی در نُمیدی (Numidie) شمال آفریقا، از یک مادر مسیحی و پدر غیرمسیحی متولد شده است. او از کودکی، زبان لاتین و حساب میآموزد؛ ولی یونانی را دیرتر شروع میکند به نحوی که فقط اندکی میتوانسته از کتابهای یونانی استفاده کند. در دورهی جوانی در قرتاجنه (کارتاژ)، توجه به علم خطابه پیدا میکند و علاقمند به آثار سیسرون میشود ولی به مرور درمییابد که خطابه، صرفاً وسیله است نه غایت یعنی باید از آن فراتر رفت و به جستجوی حقیقت پرداخت. این روح جستجوگر که دیگر به حقایق نسبی و اعتباری رضایت نمیدهد و حقایق را ورای قراردادهای اجتماعی میداند، علاقمند به تعالیم مانوی مسلکان میشود، چه در این تعلیمات، کل اطوار عالم مطرح بوده است و شرور، الزاماً در مقابل خیر محض، عدمی دانسته نمیشده است بلکه اعتقاد به جنبهی محض جوهری آن نیز بوده است. در سنت مانی، خیر و شر به عنوان دو اصل ذاتی کل عالم به حساب میآید و در نزد انسان نیز تقابل روح و جسم به عنوان دو منشأ نورانی و ظلمانی، محرز دانسته میشود به نحوی که ضمن قبول نوعی اصلات ماده که البته انکارناپذیر است احتمالاً بتوان انسان را دعوت به تزکیه و تطهیر کرد و او را قهرمان رستگاری عالم ساخت. با وجود گیرایی خاص تعلیمات مانوی برای اگوستینوس که آن هنگام جوانی بیست ساله است و خود، مدرسهای نیز برای تعلیم فن خطابه، دائر کرده است، این مشرب نتوانست روح او را آرامش بخشد؛ موضع ثنوی مسلک مانویان، بسیاری از مسائلی را که به ذهن او خطور میکند بلاجواب میگذارد. درست در همان موقع، یکی از معروفترین نمایندگان مسلک مانی – استادی به نام فاستوس- به شهر قرتاجنه (کارتاژ) میآید و در مباحثی که با اگوستینوس دارد، او را از لحاظ نظری، مجاب نمیکند؛ از این زمان به بعد، اگوستینوس ضمن قبول جنبهی اصالت مادی گفتههای مانویان، در اصول اعتقادی آنها، عمیقاً شک میکند و بالاخره، این مسلک را کنار میگذارد. خود او در کتاب اعترافات نوشته است:
بدین طریق با شکی که نسبت به همه چیز پیدا کرده بودم، بدون اینکه یقینی در مورد عقاید دیگر داشته باشم، تصمیم گرفتم که تفکر مادی را رها سازم و این عقیده در من قوت یافته بود که در حال شک، وظیفه ندارم بیش از آن در فرقه باقی بمانم، خاصه که عملاً بعضی از فلسفههای دیگر را بدان ترجیح میدادم.(۸)
در سال ۳۸۴ میلادی، یعنی در سی سالگی، اگوستینوس به رُمْ میرود و بالاخره در شهر میلان شمال ایتالیا، معلم خطابه میشود. در این سالها، او دوباره توجه به مسیحیت دارد و آثار آنبررُواز(۹) قدیس، نظر او را جلب میکند. نهایتاً در اثر آشنایی بیشتر با آثار بزرگان مسیحی بعد از اینکه مرحلهی روحی بس بحرانی را توأم با تنفر و انزجار نسبت به خود میگذراند، در تابستان ۳۸۶ (یعنی در سی و دو سالگی) حالت خاصی دراو پدید میآید و او به نحو رسمی، مسیحی میشود و به دست آنبررواز غسل تعمید میگیرد. بعد از بازگشت به آفریقا، او با گروهی از مسیحیان از سال ۳۸۸ تا ۳۹۱ میلادی صومعهای را بنیانگذاری میکند که خود در صدر آن قرار میگیرد و آثار زیادی را به رشتهی تحریر درمیآورد. اگوستینوس به سال ۴۳۰ و سن ۷۶ سالگی در شرایط سختی که به علت هجوم اقوام ژرمن که از ناحیهی اسپانیا به شمال آفریقا آمده بودند، در حالی که شاهد آتشی بود که در وطنش برپا شده بود و خونی که در آنجا ریخته میشد جان میسپارد. بنابر گزارشهایی که از نحوهی مرگ او داده شده، او آنچنان فقیر و بیچیز بوده که نیازی به نوشتن وصیتنامه در خود ندیده است.
قبل از پرداختن به آثار اگوستینوس دربارهی زندگانی او، ملزم به یادآوری چند نکتهی اساسی هستیم که شاید درمورد آنها، مورخان تاریخ فلسفه، به وحدت نظر کامل نیز نرسیده باشند.
درمورد مسیحی شدن اگوستینوس در سن ۳۲ سالگی، گروهی از مورخان عقیده دارند که او در واقع همیشه مسیحی بوده واز این لحاظ، قابل قیاس با ترتولیانوس – که قبلاً از او یاد کردیم- نیست ترتولیانوس قبلاً مُلحد و بتپرست بوده و بعد مسیحی شده است؛ در صورتی که اگوستینوس قبلاً نه بدان معنی ملحد بوده و نه بتپرست؛ بلکه در مورد او باید از نوعی بازگشت به دین مادری صحبت به میان آورد، نه از چیز دیگر.
با وجود قبول مسیحیت و تعبّد کامل در قبال کلیسای مسیحی رسمی روم کاتولیک، نباید تصور کرد که آتش درونی اگوستینوس به خاموشی گراییده و روح جستجوگر وی، دفعتاً از کار مانده باشد. کمتر متکلّمی را در کلّ تاریخ میتوان یافت که بعد از طی مراحل شک و رسیدن به یقین، بهاندازهی او، ذهن پرتحرک و خستگیناپذیر پیدا کرده باشد؛ به همین دلیل، افکار گوستینوس را اگر از همین جنبهی درد درونی شخصی که گویی به نحوی همیشه همراه او میباشد، جدا سازیم وآنها را به صورت احکام کلی انتزاعی و احتمالاً علمی محض در نظر بگیریم، به محتوای اصلی آنها خلل وارد خواهیم آورد. بدین سبب بعضی از متخصصان، نحوهی تفکر او را مابعدالطبیعهی تجربهی درونی نامیدهاند(۱۰)؛ چه در واقع، اگوستیونس تا پایان عمر، فعالیت نظری خود را حفظ کرده و در مسائل بسیار زیاد عقیدتی و فلسفی، گویی دائماً به تفکر و تأمل پرداخته و چه بسا افکار قبلی خود را نه فقط انتقاد بلکه گاهی کاملاً مردود نیز دانسته است. به همین دلیل، قبول مسیحیت را در سی و دو سالگی در نزد او، نه میتوان واقعاً به معنای تام کلمه، ملاکی برای پایان یافتن دورهای دانست و نه ضابطهای برای آغاز دورهی دیگر، بلکه گویی حالت واحدی از لحاظ روانی و اخلاقی، کل حیات درونی و زندگانی بیرونی اگوستینوس را تشکیل میدهد و بر همین اساس است که آثار اگوستینوس را باید فهمید، چه او، یکی از آن متفکرانی است که میان آثار و زندگانیاش، فاصلهای قرار ندارد و فهم یکی، بدون فهم دیگری امکانپذیر نیست.
● آثار عمده اگوستینوس
از آگوستینوس، آثار بسیاری به صور مختلف، از قبیل کتاب و رساله و مقاله و موعظه و نامه و یادداشت و غیره باقی مانده که تعداد کل آنها به بیش از هشتاد اثر تخمین زده شده است. البته بدون آشنایی کامل به زبان لاتین، نمیتوان از محتوای کل این آثر باخبر شد. با توجه بهاینکه متخصصان کلام مسیحی در صورت لزوم، همیشه از متن لاتین این آثار استفاده میکنند، عملاً جز چند نوشتهی بسیار معروف – چون اعترافات، شهر خدا و غیره- کل این آثار به زبانهای دیگر، اعم از غربی یا شرقی ترجمه نشده است. علاوه بر دو اثر معروف نامبرده، میتوان از چند نوشته و رسالهی دیگر چون محاورات کاسی سیاکُن (Dialogues de Cassiciacum)، برعلیه آکادمیان (Contra Academicos)، دربارهی حیات سعادتمند (De Beata Vita) و همچنین از حدیث نفس (Soliloque) (خودگویه)هایی مانند در بقای نفس (De Imnortalitate Animae) و نوشتههایی مثل در موسیقی (De Musica) و در تثلیث (De Trinitate) و از نامههایی با ژروم قدیس (St. Jrome) و پولین قدیس (St.Paulin) و از چندین موعظه (Sermon) معروف نام برد. در انتها، بالاخره باید از کتابی نام برد که همیشه برای شناخت درست افکار اگوستینوس، بحث انگیز بوده و آن کتابی است تحت عنوان تجدید در نظرات سابق (Retractions) که او، آن را در اواخر عمر تهیه کرده و در آن، با توجه به ترتیب تاریخ به جمعآوری مقداری از نوشتههای قبلی خود پرداخته و به نحو نهایی خواسته است در نظرات سابق خود تعمق کند. اگوستینوس در این نوشته آخر، نه فقط خطاها و اشتباهات قبلی خود را متذکر شده بلکه صراحتاً بعضی از افکار خود را تغییر داده است، مثلاً به جای قائل شدن به ارادهی آزاد و اختیار در نزد انسان، اینبار از نوعی لطف و فیض خداوندی صحبت کرده و همانطوری که در قسمتهای بعدی بحث خواهد شد موضع خود را در قبال فلسفههای سنت افلاطونی و افلوطینی مشخص ساخته است. او همچنین، علاقهی خود را به فلسفه، در دورهی جوانی، افراطی دانسته و در واقع، دیگر، کلام مبتنی بر کتاب مقدس را از هر لحاظ به تفکر فلسفی ترجیح داده است و نهایتاً اولویت را در شناخت حقایق به روشنایی درونی داده است نه به استدلال و جدل عقلی.(۱۱)
● اعترافات آگوستین
در میان آثار بسیار متعدد اگوستینوس، شاید هیچ یک به اندازهی کتاب اعترافات، دلنشین نیست، به نحوی که کمتر خوانندهای بتوان پیدا کرد که در مورد صداقت و خاصّه خضوع مؤلف، شک کند و یا به هر طریق از لحاظی تحت تأثیر قرار نگیرد. البته منظور فقط این نیست که اگوستینوس، حتی در یک مورد هم، برای خوشایند خوانندهی احتمالی خود، مطالب را ننوشته است بلکه منظور این است که خواننده به نحو مستقیم، مورد خطاب او نیست، مؤلف در قسمتهای عمدهی کتاب که در واقع نوعی حدیث نفس و خودگویه میباشد، خود را انحصاراً در مقابل خداوند قرار داده است و از این لحاظ، آنچه او اعتراف میکند به معنایی از مخاطب واقعی او، پنهان نیست. کوشش مؤلف در جریاناتی است که بر او گذشته است و از همین لحاظ است که آنچه ظاهراً جنبهی پراکندهگویی دارد و اشاره به جریانات جزئی و گاهی بیاهمیت است در واقع به مرور مسیر تحولی شخص او را پدیدار میسازد و نحوهی کار وی را نشان میدهد. اینکه او چگونه از امور جهان خاکی، روبه سوی خداوند آورده و با تشخیص فریبندگیها و با بیان آلودگیها چشم امید به مبدأ خیر دوخته است.
کتاب اعترافات اگوستینوس را به هیچوجه نمیتوان همردیف و همشکل کتابهایی دانست که عناوین مشترک و یا مشابه دارند چون اعترافات ژان ژاک روسو و یا خاطرات شاتوبریان، چه، نظر اصلی اگوستینوس، نوشتن یک اثر ادبی و هنری نیست؛ او نه میخواهد نمونهای از نثری زیبا بسازد و نه استعداد و قدرت تلقینی تخیلات و تصورات ذهنی خود را به نمایش بگذارد. حتی نظر به همدلی و همرازی با خوانندهی احتمالی خود را هم ندارد. متن او، طوری است که گویی او، حتی آن را برای تسکین و یا تطهیر خود ننوشته است. اعترافات به گناه و توبه، هرچقدر هم صادقانه و با خضوع بیان شود باز واقعیت را نمیزداید. آنچه رخ داده، جنبه انضمامی و وجودی دارد و مهم آن است که شخص از معنای آن، سردربیاورد و از طریق گذشتهی خود و فهم آن، جهت اصلی تکاملی خود را بیابد. از این لحاظ، کتاب اعترافات اگوستینوس در عین شخصی بودن، اساس تاروپود جریانات زندگانی انضمامی شکل گرفته است و فیلسوف در واقع با غیرفیلسوف، شریک شده است، چه تفکر از تجربهی زندگی روزمره تغذیه کرده است و مطلق، صرفاً در امور جزئی مورد بررسی قرار گرفته است. کتاب اعترافات من حیث المجموع، حکایت از نفسی دارد که در جستجوی خداوند از توهمی به توهمی دیگر دچار میشود و از رنجی به رنج دیگری میرسد و نهایتاً، گویی سرّ بازیابی راه اصلی در همان شناخت وجوه عمیق خود نفس است و احتمالاً شناخت صحیح نفس، منجربه شناخت خداوند میشود.
کتاب اعترافات از سیزده قسمت تشکیل شده است که هر قسمت را میتوان به عنوان یک دفتر تلقی کرد. ده قسمت اول به نحوی اختصاص دارد به شرح حال و جریانات زندگانی خود مؤلف از زمان کودکی تا سی و دو سالگی که بالاخره منجر به گرفتن غسل تعمید او شده است و قسمت دهم به بعد، تا حدودی نوعی شرح و تحلیل فلسفهی نظری است که گویی به منظور توجیه و اثبات اعتقادات مسیحیان به رشته تحریر درآمده است.
در سه قسمت اول، اگوستینوس، بعد از اشاره به عظمت خداوند از دورهی کودکی خود و نحوهی درس خوانی و از عدم تعادل دورهی نوجوانی و شرح بعضی اعمال ناشایست از قبیل دلگیگریها و دزدیها و غیره و اینکه اغلب، گناه همراه با نفع پرستی است و سؤال دربارهی منشأ گناه و همچنین از عشق ناپاک خود و از عدم توجهش به کتاب مقدس و علاقهاش به مانویّت، صحبت میکند. او، قسمت چهارم کتاب خود را به نه سال از زندگانی خود اختصاص داده که به نظرش تماماً اشتباه بوده است. او از تدریس فن خطابه و از علاقهاش به علم نجوم و از نوشتههایی که دربارهی هنر و زیبایی، تحریر کرده است و همچنین از رابطهی نامشروعی که با زنی داشته، صحبت میکند. ضمناً لازم به یادآوری است که در اواخر همین قسمت چهارم، او اشارهای نیز به مقولات ارسطو کرده است.
اگوستینوس قسمت پنجم کتابش را بیشتر اختصاص به سن بیست و نه سالگی خود داده است و از اسقف مانوی مسلک، فاستوس، که استاد او بوده و از لحاظ فن خطابه، بالادست نداشته و به همین دلیل، دیگران را تحت الشعاع قرار میداده، صحبت کرده است؛ همچنین از شقاوت و بدبختی ناشی از علومی که در آنها، توجه به خداوند نشده، بحث به میان آورده است. او بیان میکند که دیگر موضع مانویان، او را راضی نمیکرده است. در پایان، از سفر خود به شهر میلان و آشنایی خود با آنبرواز قدّیس (St.Ambroise)، سخن میگوید.
در قسمت ششم، اگوستینوس از مادر خود، مونیک (Monique) که به میلان نزد او آمده است و از بحثهای خود با دوستش الیپی سیس و همچنی از زن جدیدی که به نحو نامشروع وارد زندگانی او شده، صحبت میکند.
در قسمت هفتم، اگوستینوس انتقاداتی که بر افکار مانوی مسلکان وارد میداند بیان میکند و همچنین از مشکلاتی که در فهم و ریشه و مبنای شرور وجود دارد صحبت به میان میآورد. او به نحو کلی اشاره به آثار افلاطونیان میکند و می گوید کهاین آثار با اینکه در نزد شخص او، وسعت نظر پید آورده است ولی در هر صورت، چون مبانی اصلی اعتقادی خود را نتوانسته از این آثار بدست آورد، آنگاه توجه به کتاب مقدس (اعم از عهد عتیق و جدید) پیدا کرده است.
در قسمت هشتم، اگوستینوس، مقدماتی فراهم آورده است تا لحظهی سرنوشتساز زندگانی خود را که به تردیدهای او خاتمه داده است بیان کند. او از لذتی که در ارشاد و هدایت افراد به انسان دست میدهد و همچنین از اینکه عادت، چگونه انسان را اسیر خود میسازد و بالاخره اشاره به این جریان کرده است که روزی در همسایگی محلی که سکونت داشته، عبارتی را میشنود که کودکی به زبان میآورده است. آن عبارت از این قرار بوده: بردار و بخوان (Tolle et lege). این عبارت از زبان یک کودک ناشناس، تأثیر خاصی بر او بخشیده است و نظر او، صرفاً متوجه کتاب مقدس شده است.
در قسمت نهم، اگوستینوس، راجع به لطف و فیض خداوند و از انصراف خود از تدریس فن خطابه و از تصمیم قطعی خود برای قبول مسیحیت رسمی صحبت کرده است. ضمناً نحوهی مرگ مادرش را شرح داده و سخنانی که او در لحظهی آخر زندگانی خود به زبان آورده، نوشته است.
در قسمت دهم، اگوستینوس، بحث خود را متوجه این مسئله کرده است که به هر طریق، انسان را به نحو کامل نمیتوان شناخت و آنچه در مورد او، یقین میتوان داشت حُبّ و عشق است که به نحوی از انحا، او نسبت به خداوند دارد. اگوستینوس در ضمن با تفصیل راجع به حافظه صحبت میکند که تاحدود زیادی تذکار افلاطونیان را در ذهن تداعی میکند و اظهار میدارد تجسس خداوند، همان تجسس سعادت و ابتهاج است. انسان، عشق طبیعی به حقیقت دارد و فقط موقعی از حقیقت روی برمیگزداند که آن را مخالف شهواتش بیابد و کافی است تا تسلیم شهوات نشود تا نهایتاً خداوند براساس همان حق و حقیقت برای انسان شناخته شود. او ضمناً اشاره میکند به وسوسههای این جهان خاکی که بصورت اصلی خود در نزد انسان پدید میآید مانند لذت و کنجکاوی و تکبر. در انتها، برای تلخیص افکار کلامی خود، فقط مسیح را به عنوان واسطه میان انسان و خداوند معرفی میکند.
در قسمت یازدهم، اگوستینوس از خداوند میخواهد که فهم متون مقدس را برایش ممکن سازد و به حقایقی که حضرت موسی دریافته است اشاره میکند. کل عالم را مخلوق و خلقت را مسبوق به عدم میداند ولی از آنجا که زمان نمیتواند اندازه و مقیاس سرمدیت باشد، به زمان قبل از خلقت، قائل نمیشود، یعنی عالم را حادث زمانی نمیداند. برای روشن شدن این مطلب، اگوستینوس بحث بسیار عمیقی دربارهی ماهیت زمان میکند. زمان چیست؟ مقیاس زمان کدام است؟ گذشته و آینده کجاست؟ چگونه گذشته و آینده در زمان حال تصور میشود؟ آیا زمان، مقیاس حرکت است؟ آیا روح، مقیاس زمان است؟ غیره و غیره... این قسمت از کتاب، بسیار خواندنی و جالب توجه است و مطالب زیادی از این قسمت در بحث مربوط به فلسفهی اگوستینوس آورده خواهد شد.
در قسمت دوازدهم، اگوستینوس بیان میکند که تجسس حقیقت مشکل است و از سهل انگاری باید خودداری کرد و بعد، مطالبی در مادهی اولیه و طبیعت آن میآورد و نهایتاً میگوید که این ماده، مسبوق به عدم و خود هیچ است. بعد اضافه میکند که قسمت آخر سفر تکوین عهد عتیق را به نحو متفاوت میتوان تفسیر کرد و موسی معانی مختلف واقعی این متون را فهمیده است.
بالاخره در آخرین قسمت کتاب، یعنی در قسمت سیزدهم، اشاره بهاین مطالب شده که به هر طریق، هر مخلوق وابسته به خیر محض خداوند است و تابع لطف و رحمت اوست. دربارهی تثلیث و تأثیر روح القدس نیز صحبت شده و بیان گردیده که فقط از طریق ایمان است که انسان امید و استحکام می یابد. او باز اشاره به خیالبافیهای مانویان میکند و از معنای عمیق عرفانی خلقت سخن به میان میآورد. کتاب، با این اعتقاد به پایان میرسد که به هر طریق در فطرت انسان، نشان محرزی از خداوند است.
● شهر خدا
کتاب شهر خدا (Cit de Dieu) که نسبتاً مفصل هم میباشد، مهمترین اثری است که از ابتدای پیدایش مسیحیت تا ششم میلادی دربارهی اختلاف نظری و سیاسی مسیحیان و مردمی که هنوز به اعتقادات باستانی خود وفادار ماندهاند به رشتهی تحریر درآمده است. از این لحاظ، این کتاب سندی است بسیار معتبر که فهم مرحلهای از گذرگاه بسیار مهم تاریخ جهان را ممکن میسازد. میتوان آن را نوعی دائرة المعارف تحلیلی و استدلالی نیز دانست که افکار و عقاید مختلف دینی و فلسفی را که هنوز در اوایل قرن پنجم میلادی به نحو حادّ، میان رومیان وجود داشته مطرح ساخته است. در عین حال، مؤلف دائماً کوشش دارد که از طریق استدلالهای خود از هر نوع تفرقه و اختلاف میان مسیحیان ممانعت کند و آنها را به وحدت نظر دعوت نماید. از این لحاظ، کتاب کاملاً جنبهی کاربردی دارد و مؤلف، قلم خود را کاملاً با تعهد به دست گرفته است و نظر راهنمایی دارد.
با توجه به اهمیت فوق العادهی این کتاب، در اینجا لازم به نظر میرسد که با تفصیل بیشتری بدان پرداخته شود.
همانطوری که قبلاً اشاره کردیم آنچه در اوایل قرن پنجم، رومیان را برعلیه مسیحیان برمیانگیخت، یک جریان بسیار مشخص بوده است. در سال ۴۱۰ میلادی اقوام ژرمن یعنی گوتها (Goths) به فرماندهی آرالیک (Alaric) روم را به محاصره درمیآورند و بعد از ورود به شهر، تا مدت سه روز به غارت و چپاول مردم میپردازند. این جریان که به ابهت و شأن امپراطوری کهنسال روم لطمه وارد میآورد، موجب میشود که گروهی از رومیان، این شکست را که نشانی مسلم از ضعف امپراطوری بود، نتیجهی ترک اعتقادات قبلی خود بدانند و نسبت به مسیحیت بدبین شوند و برعلیه مسیحیان عکس العمل شدید نشان داده، با آنها رفتار خصمانهای داشته باشند. اگوستینوس، ابتدا به نحو شفاهی در موعظههای خود به رد اتهامات آنها می پردازد و افکار رایج شاعر معروف ویرژیل را که امپراطوری روم را ازلی و ابدی میدانسته است باطل و دروغین اعلام میکند، آن هم به یک دلیل مبرهن و اجتناب ناپذیر که کلاً باید تمام امور خاکی این جهانی را گذرا و پایان پذیر دانست. شهر خدا، همچون مدینهی فاضلهای است که در مقابل شهر خاکی و مدینهی این جهانی و ضالّه قرار دارد.
اگوستینوس به مدت سیزه الی چهارده سال، مشغول نوشتن کتاب خود بوده است ولی برای انتشار مطالب آن، منتظر اتمام آن نمیمانده و به ترتیب، نوشتههای خود را در اختیار مردم میگذاشته است و از آنها در جهت تبلیغ برله اعتقادات مسیحی استفاده میکرده است. او در سال ۴۱۳ میلادی، دفتر اول کتاب خود را منتشر میکند که بلافاصله مورد پسند عامهی مردم قرار میگیرد ولی از آنجا که میشنود مخالفین، نوشتههایی برعلیه او در دست تهیه دارند، در سالهای ۴۱۴ و ۴۱۵ میلادی، دفترهای چهارم و پنجم و سال بعد، دفترهای شش تا یازدهم را منتشر میسازد و به سال ۴۱۷ تا ۴۲۵ میلادی، دفترهای یازدهم تا هجدهم و بالاخره دفاتر آخر را به سال ۴۲۵ و ۴۲۶ منتشر و در اختیار مردم قرار میدهد.(۱۲)
در اولین نگاه به نظر میرسد که کتاب شهر خدا فاقد نظم و ترتیب منطقی باشد؛ مطالب تکراری در آن زیاد دیده میشود و گاهی مثل این است که مؤلف از مسئلهی اصلی مورد نظر خود، منحرف شده بیشتر به مطالب فرعی پرداخته است؛ ولی به هر طریق با دقت بیشتر میتوان خطوط اصلی و طرحی را که خواست او بوده تشخیص داد؛ خاصه که او در جای جای کتاب، خلاصهای از مطالب اصلی گذشته را نیز از نو یادآور میشود و ارتباط آنها را با مطالب جدیدتر نشان میدهد. با اینکه اگوستینوس اسم کتاب را همان شهر خدا گذاشته ولی مجموعهی مطالب مربوط به دو شهر و یا بهتر است بگوییم به دو جامعه میباشد که یکی با توجه به احکام دین و جهان آخرت شکل گرفته است و دیگری با توجه به دنیای خاکی. بعضیها تصور کردهاند که اگوستینوس، صرفاً به افلاطون و کتابهای جمهور و یا تتئوس نظر دارد و یا به نوافلاطونیان (در دفتر نهم، قسمت هفدهم کتاب خود، اگوستینوس اشارهای نیز به این مسئله کرده است.) ولی به هر طریق مسلم است که او به افکار بعضی از رواقیون و فیلون یهودی اسکندرانی و به کتاب تورات و به نامهی پولس به عبرانیان و همچنین به بعضی از موعظههای آنبرواز قدیس و غیره نیز نظر دارد.
اگوستینوس در کتاب خود کلمهی شهر و مدینه(۱۳) را که در نزد قدما، اهمیت خاصی داشته است به معنای نسبتاً جدیدی به کار برده است. لفظ یونانی پولیس (Polis) و لفظ لاتینی سی ویتاس (Civitas) به معنای شهر و مدینه در نزد مردم باستان، دلالت به گروهی از مردم میکرده است که از قوم و نژاد و زبان و حصار و مرز مطرح نیست بلکه صرفاً منظور مردم و امتی است که به خدای واحدی اعتقاد دارند و از احکام و قوانین مشترکی اطلاعت می کنند؛ امیدهای آنها نیز واحد و مشترک است.
اگوستینوس در دفتر پانزدهم فصل اول کتاب خود، تصور میکند که انسانها از دو دسته تشکیل شده باشند، گروهی که مطابق خواست و منافع این جهانی زندگی می کنند و گروه دیگری که مطابق اوامر و احکام خداوند. البته نکتهای که اهمیت دارد این است که به نظر او، به هر طریق در این جهان، این دو عالم درهم آمیخته است. او با قوانین این جهانی مخالف نیست، البته تا وقتی که مانع اعتقاد به خداوند نباشد و موجب نشود انسان، وظایف دینی خود را بدست فراموشی بسپارد. در ضمن نوعی فلسفه سیاست هم در کتاب دیده میشود و دولتی که موردنظر اگوستینوس است از همان نوع حکومت تئودوز(۱۴) است، یعنی دولت مسیحی که در آن، ایمان واقعی مراعات میشود و ایمان به خداوند ضامن سعادت تلقی میگردد و قدرت از آن کلیسا یعنی از آن پاپ اعظم دانسته میشود. شارلمانی (Charlmagne) که در قرن نهم میلادی مرتب کتاب شهر خدا را می خوانده است، می خواسته طبق گفتههای آن، نمونهی کامل شهریار مسیحی باشد. با این حال، کتاب شهر خدا را نباید یک کتاب صرف سیاسی دانست زیرا در این اثر، اگوستینوس به نحو کلی باتوجه به سرنوشت انسان، بیشتر میخواهد مطالب اخلاقی و دینی را به خوانندهی احتمالی خود، القا کند.
از لحاظ سبک نگارش کتاب، باید گفت که اگوستینوس در اینجا، برخلاف مؤعظههای خود، مردم عادی را مخاطب قرار نمیدهد، بلکه بیشتر نظر به افرادی دارد که از زبان و ادب و فرهنگ کلاسیک لاتینی با اطلاع هستند و از لحاظ زبان و اصطلاحات، او به ادبا و شعرای بزرگ لاتینی، چون سیسرون و ویرژیل و غیره... اقتدا میکند. از لحاظ محتوایی باید گفت که اگوستینوس تقریباً نصف اول کتاب خود را اختصاص به بیان این مطلب داده است که اولاً خدایان اساطیری دورهی باستان، قادر نیستند وسایل بهره مندی واقعی انسان را در این جهان فراهم آورند و در ثانی، اعتقاد بدانها به هیچوجه حیات ابدی و رستگاری را برای انسان تضمین نمیکند. در این قسمتها، اگوستینوس به نوعی محاوره و مکالمه با یکی از نویسندگان معروف باستانی یعنی وارُن(۱۵) پرداخته است. در میان مدافعان مسیحی، اگوستینوس اولین کسی است که مستقیماً با توجه به متون وارُن، نقاط ضعف آنها را متذکر و به رد آنها پرداخته است؛ دیگر مسیحیان قبل از او، این متون را بدون اینکه قابل خواندن بدانند رد میکردهاند.
اگوستینوس با اینکه در تحلیلهای خود، تاحدودی دقیق است ولی گاهی کاملاً معلوم است که سعی ندارد مسائل را واقعاً بشکافد و به عمق مطالب برسد؛ دو نوشتهی او، کوچکترین کوشش برای فهم موضع فلسفی وارُن دیده نمیشود. نکته دیگری که در اینجا باید متذکر شد این است که بدون شک در اوایل قرن پنجم میلادی، افکار اشخاصی چون وارُن، بسیار کهنه و فرسوده به نظر میرسیده و رد آنها با سهولت بیشتری مورد قبول مردم میتوانسته است واقع شود تا تحلیل اعتقاداتی از نوا الوزیس (Eleusis) و ایزیس (Isis) و آتیس (Attis) و میترا (Mithra) که در آن عصر، طرفداران بیشتری داشته است، خاصه در نزد افرادی که به نظر آنها، دین صرفاً جبنهی شخصی داشته و رستگاری به عنوان مسئلهی جمعی و اجتماعی، هیچگاه مطرح نمی شده بلکه نتیجهی نوعی مراقبت و اعمال فردی دانسته می شده است.
از دفتر هفتم به بعد(۱۶) اگوستینوس کم کم ذهن خوانندهی خود را آمادهی شنیدن بحثهای فلسفی میکند و بعد تا آخر کتاب، مسائل را تاحدودی به صورت نوعی کلام طبیعی مورد بررسی قرار میدهد و مسئلهی خداشناسی را مطرح و همچنین از شیاطین و فرشتگان در سنت نوافلاطونیان، خاصه در سنت آپوله(۱۷) و فورفوریوس(۱۸) صحبت به میان میآورد. او نهایتاً نشان میدهد که حتی فرشتگان نمیتوانند واسطه و رابط میان انسان و خداوند باشند؛ زیرا آنها، ازلی و سعادتمند هستند در صورتی که انسان، فاقد این دو صفت است، یعنی هم میرا است و هم شقی؛ و به همین دلیل فقط مسیح میتوانسته رابط و واسطهای میان انسان و خداوند باشد، زیرا او با اینکه میرا است ولی با خداوند، پیوند ناگسستنی دارد.
فلسفه در کتاب شهر خدا: همانطوری که بیان شد، قسمت عمدهی فصول سه دفتر آخر کتاب شهر خدا به نحوی که بحثهای فلسفی و کلامی، اختصاص داده شده است. بررسی این قسمت و آشنایی مستقیم با آن، نه فقط ما را از موضع اصلی اگوستینوس آگاه میسازد، بلکه احتمالاً الگویی میتواند باشد برای فهم رابطهی فلسفه به گونهای که در سنت یونانی رایج بوده با دین به صورتی که مسیحیان غربی در قرون وسطی آن را تصور میکردهاند:(۱۹)
در ابتدای این قسمت، اگوستینوس به نحو صریح بیان میکند که نحوهی بحث خود را عوض کرده و به جای اکتفا به بررسی اعتقادات اساطیری به سبک وارُن و غیره که قادر نبودهاند ذهن خود را فراتر از جهان خاکی و مادی ببرند، این بار در فلسفهی طبیعی (Philosophie Naturelle) در افکار فلاسفه که برخلاف گروه قبلی، نزدیکتر به حقیقت شدهاند، می خواهد به غور و تأمل بپردازد. او در ابتدا میگوید که عنوان فیلسوف به کسی اطلاق میشود که حُبّ حکمت دارد ولی از آنجا که حکمت حقیقی فقط در نزد خداوند، خالق عالم است، پس فیلسوف حقیقی فقط کسی میتواند باشد که دوستدار خداوند است و حُبّ او را دارد و به همین دلیل، نظر اگوستینوس رد و یا قبول کل رؤیاهای فلاسفه نیست، بلکه او فقط می خواهد به بررسی افکار آن گروه خاص از فلاسفه بپردازد که به وجود خداوند، قائل هستند و خواست او را در زندگانی انسان دخیل میدانند ولی در عین حال به خدایان دیگری نیز که مخلوق همان خدای اول هستند، متوسل میشوند، یعنی فلاسفهی افلاطونی. اگوستینوس آنگاه برای اینکه بتواند جایگاه اصلی افلاطونیان را مشخص سازد ناچار از یادآوری اجمالی یک دورهی تاریخی فلسفهی یونان میشود و در یونان بزرگ عهد باستان، اشاره به دو نحلهی مشهور ایونی و ایتالیایی (Italique) (منظور همان نحلهی ایتالیایی است) میکند و از نحلهی اول، اسامی هفت حکیم که در صدر آنها، طالس قرار گرفته و از نحلهی دوم، نام فیثاغورس را ذکر میکند تا برسد به سقراط. البته امتیاز کار سقراط را در این میداند که او، بحث طبیعت را کنار گذاشته و از طریق اخلاق، توجه به خیراعلی که در فوق همهی امور میباشد داشته است، بدون اینکه البته، ماهیت این خیر را نهایتاً معلوم کند و همین موجب شده که بعد از او، گروهی این خیر را در لذت و یا در فضیلت بدانند و یا نظر خاص دیگری، نسبت بهاین موضوع داشته باشند. به نظر اگوستینوس در میان شاگردان سقراط، چهرهی اصلی، البته افلاطون است. و بعد از بیان اجمالی زندگینامهی افلاطون و اشاره به سفر وی به مصر و ایتالیا و با اشاره بهاین مطلب که حکمت، یا متوجه عمل است – مثلاً به نحوی که سقراط نشان داده- و یا متوجه نظر- به نحوی که در موضع فیثاغورس دیده میشود- بیان میدارد که افلاطون، این دو قسمت را با هم تلفیق کرده است. به نظر او، آنچه در واقع افلاطون را برتر از تمام فلاسفهی عصر باستان میکند، این است که او خداوند را علت وجود و اساس عقل و قانون حیات دانسته و بدین طریق، خداوند در سه قلمرو مختلف فلسفه، یعنی طبیعت و امور نظری عقلی و امور عملی اخلاقی باید اصل قرار بگیرد، چرا که هرچه هستی دارد متعلق به او میباشد و آنچه د رعمل ملاک خیر و شر قرار می گیرد باز هم از اوست. آنگاه اگوستینوس با صراحت بیان میکند که افلاطونیان، بیشتر از همهی فلاسفهی دیگر عصر باستان، نزدیک به مسیحیان هستند، زیرا انیان خداوند را خالق جهان و سرچشمهی نور و حقیقت و بخشندهی سعادت واقعی میدانند. آنها مثل بعضی از فلاسفهی عهد باستان با امور خاکی و مادی، سروکار ندارد، مثل اینکه بگویند آب، منشأ کل اشیاء است (به مانند طالس) و یا هوا (به مانند اناکسیمن) و یا آتش (به مانند رواقیون) و یا اتم و جزء لایتجزا را (به مانند اپیکوریان) چنین بدانند. آنها که در جستجوی خداوند متعالی و فوق امور جسمانی بودهاند، متوجه شدهاند که خداوند، فوق امور متغیر و صیرورتپذیر است و به نحو حقیقی و بسیط، هستی دارد و چون منشأ حیات است پس خود، حیّ است و باز به همین دلیل به تمام امور، علم دارد. در این تحلیلها، اگوستینوس خداوند را علت کل امور میداند.
دربارهی منطق هم که در واقع قسمت دوم فلسفه است به نظر اگوستینوس، افلاطونیان برخلاف رواقیون که با توسل به هنر ظریف خود، یعنی دیالکتیک به منشأ حسی حقیقت قائل شدهاند و فهمیدهاند که روح، مستقل از حس و فقط براساس روشنایی طبیعی خود، میتواند حقایق را دریابد و کلاً شناخت در نزد انسان از خداوند ناشی میشود.
در این قسمت، اگوستینوس فقط خداوند را ملاک حقیقت میداند.
دربارهی اخلاق که در واقع قسمت سوم فلسفه است، به نظر اگوستینوس، باز افلاطونیان با قائل شدن به خیر اعلی عمل، انسان را متوجهاین نکته کردهاند که این خیر در اثر فضیلت حاصل میشود و فضیلت، بدون معرفت به خداوند ممکن نیست و فقط بدین طریق است که به سعادت میتوان رسید. در واقع به نظر اگوسیتنوس، صرفاً خداو بنام مولا...
برچسب : نویسنده : 24526a بازدید : 119