چیزهایی که زندگی شمارا نابود میکند:
۱. وقتی نمیبخشید زندگیتان را نابود میکنید
نباید زندگی را خیلی جدی بگیرید. خیلی وقتها دیگران ناراحتتان میکنند و خیلی وقتها هم شما دیگران را ناراحت میکنید. کینه به دل گرفتن و عصبانی بودن کورتان میکند و نمیگذارد چیزهایی که واقعاً در زندگی مهم هستند را ببینید.
۲. وقتی به کاری که دوست ندارید ادامه میدهید زندگیتان را نابود میکنید
گاهی اوقات به این دلیل در کاری میمانید که میخواهید آخر هر ماه درآمدی داشته باشید. اما چرا باید خوشبختیتان را به خطر بیندازید و به جای اینکه نگران الان باشید به آینده فکر نکنید که آزاد و شاد خواهید بود؟
۳. وقتی اینکه دیگران چه فکر میکنند برایتان مهم است زندگیتان را نابود میکنید
مطمئناً نمیتوانید همه آدمها را راضی نگه دارید. اینکه حرف و فکر دیگران برایتان مهم باشد فقط خالیتان میکند چون آنها همیشه ناامیدتان میکنند.
۴. وقتی وقتتان را تلف میکنید زندگیتان را نابود میکنید
سعی نکنید منتظر بنشینید تا همه چیز در شرایط عالی قرار گیرد تا وارد عمل شوید. بلند شوید و هر کاری که برای عالی کردن زندگیتان لازم است را انجام دهید.
۵. وقتی از خودتان مراقبت نمیکنید زندگیتان را نابود میکنید
بدن شما وسیلهتان به سمت موفقیت است. درست رفتار کردن با بدنتان، خوب غذا خوردن و داشتن سبک زندگی سالم نه تنها سلامت شما را در آینده تضمین میکند بلکه اعتمادبهنفستان را هم بالاتر میبرد.
۶. وقتی از همه چیز شکایت میکنید زندگیتان را نابود میکنید
زندگی کردن با شکایت شما را به هیچ کجا نمیرساند فقط ناامید، خسته و عصبانیتان میکند.
۷. وقتی با پشیمانی و افسوس زندگی میکنید زندگیتان را نابود میکنید
گذشته قابل تغییر نیست. از آن درس بگیرید و بعد بگذرید. زندگی کردن با افسوس و پشیمانی فقط انرژی مثبتتان را گرفته و باعث میشود امکانات دیگری که پیش رویتان قرار گرفته را نبینید.
۸. وقتی شریک نادرستی برای زندگیتان انتخاب میکنید زندگیتان را نابود میکنید
هیچچیز مخربتر از زندگی کردن با کسی که تحسینتان نمیکند و موجب خوشحالیتان نیست، نخواهد بود.
دلم خون
دلم خون شد از غصه ساقی کجایی
که در تابم از دست زهد ریایی
زکوی مغان رخ مگردان که آنجا
فروشند مفتاح مشکل گشایی
عروس جهان گرچه در حد حسن است
زحد میبرد شیوه بی وفایی
رفیقان چنان عهد صحبت شکستند
که گویی نبودست هیچ آشنایی
مرا گر تو بگذاری ای نفس طامع
بسی پادشاهی کنم در گدایی
بیاموزمت کیمیای سعادت
زهم صحبت بد جدایی جدایی
مکن جانا از جور گردون شکایت
چه دانی تو ای بنده کار خدایی
چومن شیدایی
در همه دیر مغان نیست چو من شیدایی
خرقه جایی گرو باده ودفتر جایی
این حدیثم چه خوش آمد که سحرگه می گفت
بر در میکده ای با دف ونی ترسایی
گر مسلمانی از این است که حافظ دارد
آه اگر از پی امروز بود فردایی
****************
برق عصیان
جایی که برق عصیان بر آدم صفی زد
ما را چگونه زیبد دعوای بی گناهی
در حکمت سلیمان هر کس که شک نماید
بر عقل ودانش او خندند مرغ وما هی
تیغی که آسمانش از فیض خود دهد آب
تنها جهان بگیرد بی منت سپاهی
ساقی بیار آبی از چشمه خرابات
تا خرقه ها بشوییم از عجب خانقاهی
جانا چو پادشاهت گه گاه میبرد نام
رنجش زبخت منما باز آبه عذر خواهی
بشنو این نکته
بشنو این نکته که خود را زغم آزاده کنی
خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی
آخر الامر گل کوزه گران خواهی شد
جان من فکر سبو باش که پر از باده کنی
خاطرت کی رقم فیض پذیرد هیهات
مگر از نقش پراکنده ورق ساده کنی
کار خود گر به کرم بازگذاری جانا
ای بسا عیش که با بخت خداداده کنی
تکیه بر جای بزرگان نتوان زد به گزاف
مگر اسباب بزرگی همه آماده کنی
نوبهار
نوبهار است در آن کوش که خوش دل باشی
که بسی گل بدهد باز وتو در گل باشی
من نگویم که کنون باکه نشین وچه بنوش
که تو خود دانی اگر زیرک وعاقل باشی
چنگ در پرده همی می دهدت پند ولی
وعظت آنگه کند سود که قابل باشی
نقد عمرت ببرد قصه دنیا به گزاف
گر شب وروز در این قصه مشکل باشی
گر چه راهی ست پر از بیم زما تا بر دوست
رفتن آسان بود ارواقف منزل باشی
عشق پیری
پیرانه سرم عشق جوانی به سر افتاد
وان راز که در دل بنهفتم بدر افتاد
از راه نظر مرغ دلم گشت هواگیر
ای دیده نگه کن که به دام که در افتاد
بس تجربه کردیم در این دیر مکافات
بادرد کشان هر که در افتاد بر افتاد
گر جان بدهد سنگ سیه لعل نگردد
با طینت اصلی چه کند بد گهر افتاد
.............................
جمال جانان
جان بی جمال جانان میل جهان ندارد
دردا که این معما شرح وبیان ندارد
باهیچکس نشانی زان دلستان ندیدم
یامن خبر ندارم یا اونشان ندارد
ای دل طریق رندی از محتسب بیاموز
مست است ودر حق او کس این گمان ندارد
چنگ خمیده قامت می خواندت به عشرت
بشنو که پند پیران هیچت زیان ندارد
احوال گنج قارون که ایام داد بر باد
در گوش خلق فروخوان تا زر نهان ندارند
کس در جهان ندارد یک بنده همچو حافظ
زیرا که چون تا شاهی کس در جهان ندارد
..............................
مطرب عشق
مطرب عشق عجب ساز ونوایی دارد
نقش هر پرده که زد راه به جایی دارد
عالم از ناله عشاق مبادا خالی
که خوش واهنگ وفرح بخش هوایی دارد
اشک خونین بنمودم به طبیبان گفتند
درد عشق است وجگر سوز دوایی دارد
ستم از غمزه میاموز که در مذهب عشق
هر عمل اجری وهر کرده جزایی دارد
*****
درخت دوستی
درخت دوستی بنشان که کام دل به بار آرد
نهال دشمنی بر کن که رنج بی شمار آرد
چو مهمان خراباتی به عزت باش با رندان
که درد سر کشی جانا گرت مستی خمار آرد
شب صحبت غنیمت دان که بعد از روزگار ما
بسی گردش کند گردون بسی لیل ونهار آرد
دمی باغم
دمی با غم به سر بردن جهان یکسر نمی ارزد
زهی سجاده تقوی که یک ساغر نمی ارزد
شکوه تاج سلطانی که بیم جان درو درج است
کلاهی دلکش است اما به ترک سر نمی ارزد
چو حافظ در قناعت کوش واز دنیای دون بگذر
که یک جو منت دونان دو صد من زر نمی ارزد
***
دایره قسمت
جام می وخون دل هر یک به کسی دادند
در دایره قسمت اوضاع چنین باشد
در کار گلاب وگل حکم ازلی این بود
کان شاهد بازاری وین پرده نشین باشد
مهر سیه چشمان
مرا مهر سیه چشمان زسر بیرون نخواهد شد
قضای آسمان است این ودگرگون نخواهد شد
مجال من همین باشد که پنهان عشق اوورزم
هر آن قسمت که بر مارفت از ان افزون نخواهدشد
***********************************
نگار من که مکتب نرفت وخط ننوشت
خلوت نشین
حافظ خلوت نشین دوش به میخانه شد
از سر پیمان برفت باسر پیمانه شد
شاهد عهد شباب آمده بودش به خواب
باز به پیرانه سر عاشق ودیوانه شد
صوفی مجلس که دی جام وقدح می شکست
دوش به یک جرعه می عاقل وفرزانه شد
گریه شام وسحر شکر که ضایع نگشت
قطره باران ما گوهر یکدانه شد
بار امانت
دوش دیدم که ملائک در میخانه زدند
گل آدم بسرشتند وبه پیمانه زدند
ساکنان حرم ستر عفاف ملکوت
با من راه نشین باده مستانه زدند
آسمان بار امانت نتوانست کشید قرعه فال به نام من دیوانه زدند
جنگ هفتاد ودوملت همه را عذر بنه چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند
بنام مولا...برچسب : نویسنده : 24526a بازدید : 121