امام صادق ع وکتاب مصباح الشریعه

ساخت وبلاگ

مسيحي كه بود، مسيحي كه شد

شاهدان یَهُوَه 

(انگلیسی|Jehovah's Witnesses) تنها شاخه مسیحیت است که به تثلیث معتقد نیست و بر مخلوق بودن پسر اعتقاد دارد.

شاهدان یَهُوَه، مردمی از صدها فرهنگ و زبان مختلف با پیشینه‌های گوناگون هستند که اهداف مشترکی در زندگیشان، آن‌ها را متحد ساخته‌است. هدف اصلی آن‌ها ستایش یَهُوَه خدا، خدای کتاب مقدّس و آفریدگار عالم است. به علاوه، آن‌ها نهایت سعی خود را می‌کنند که در زندگیشان عیسی مسیح را سرمشق قرار دهند و مسیحی خوانده می‌شوند زیرا پیرو راه عیسی هستند. هر یک از 'شاهدان یَهُوَه ' داوطلبانه وقت صرف می‌کنند تا مردم را با کلام خدا و پادشاهی او آشنا کنند و خبر خوش را بشارت دهند. آن‌ها شاهد یَهُوَه خوانده می‌شوند، زیرا در مورد یَهُوَه خدا با مردم صحبت می‌کنند.[۱]

بنا بر بشارت این گروه، نام شاهدان یَهُوَه نشان دهنده این است که آن‌ها در خصوص یَهُوَه شهادت می‌دهند.[۲]

وقتی کتاب مقدّس از مردان وفادار متعددی که اولین آن‌ها هابیل است نام می‌برد، ایشان را «اَبر شاهدان» می‌خواند.[۳] از افراد برجسته‌ای همچون نوح، ابراهیم، اسحاق، یعقوب، یوسف، داود و موسی به عنوان شاهدان خدا، آری به عنوان شاهدان یَهُوَه، یاد شده‌است. عیسی مسیح «شاهد امین و صدیق» خوانده شده‌است.[۴]

شاهدان یَهُوَه، دارای یک هیئت اداره‌کننده[۵] می‌باشند که گروهی کوچک از مسیحیان بالغ می‌باشند و شاهدان یَهُوَه را در سراسر دنیا هدایت می‌کنند. مسئولیت‌های هیئت اداره‌کننده را می‌توان در دو بخش خلاصه کرد:

  1. آنان بر تهیهٔ تعالیم کتاب مقدّس نظارت دارند، ‏ تعالیمی که از طریق نشریات، ‏ جلسات و مدارس شاهدان یَهُوَه فراهم می‌شود. ‏—‏لوقا ۱۲:‏۴۲‏.
  2. آنان بر فعالیت جهانی شاهدان یَهُوَه نظارت دارند. این کار شامل هدایت موعظهٔ عمومی و نحوهٔ استفاده از اعانات می‌شود‏.

همچنین بیش از ۱۰۰ دفتر شعبه در دنیا وجود دارد که به آنها بیت ئیل[۶] (نامی عبری و به مفهوم «خانهٔ خدا» است) گفته می‌شود. افراد داوطلب، در این مکان‌ها نشریه‌های کتاب مقدس را که توسط هیئت اداره کننده تهیه شده، ترجمه، چاپ و ارسال می‌نمایند. همچنین از این دفاتر، راهنمایی‌ها و دستورهایی در جهت سازماندهی کار موعظه به جماعات، ابلاغ می‌گردد.
شاهدان یَهُوَه دو بار در هفته به جهت آموزش خدمت موعظه و فراگیری تعالیم کتاب مقدس، در یک‌جا جمع می‌شوند. این برنامه به‌صورت یکپارچه و در کل دنیا و به زبانهای مختلف برگزار می‌شود.
همچنین کنگره‌ها و مجمع‌هایی نیز به زبانهای مختلف، در سراسر دنیا برگزار می‌شود که تعمید شاگردان جدید، بخشی معمول و همیشگی از برنامه هر مجمع یا کنگره است.[۷]
شاهدان یَهُوَه به هیچوجه به مسائل سیاسی کشورها و جهان توجه نشان نداده و در رای گیریها و همچنین جنگها شرکت نمی‌کنند و حتی از آموزش نظامی و شرکت در دوره‌های سربازی امتناع می‌کنند، زیرا بر طبق تعالیم کتاب مقدس، تنها راه برقراری صلح واقعی در جهان را در گرو برقراری حکومت یَهُوَه خدا بر انسانها می‌دانند.
شاهدان یَهُوَه تفاوت خود را با دیگر شاخه‌های مسیحیت در موارد زیر می‌دانند:

  1. به تثلیث عقیده ندارند.
    1. کسی که می‌خواهد شاهد یَهُوَه شود و تعمید یابد. باید برتری پدر یعنی یَهُوَه را و مقام و اختیار پسر یعنی عیسی را تشخیص دهد.
  2. به روح فنا ناپذیر اعتقاد ندارند.
  3. معتقد به رستاخیز به معنی بازگشت مردگان به زمینی که به بهشت تبدیل خواهد شد هستند.
  4. اعتقادی به سرنوشت محتوم ندارند.
  5. طبقه روحانی ندارند.
  6. از بکار بردن مجسمه، صلیب و مانند آن دوری می‌کنند. (این سازه‌ها را بت می‌دانند)
  7. معتقد به پایان قریب‌الوقوع دنیای کنونی هستند.

 

 

 

 

نگاهی به سخنان عرفانی امام صادق علیه السلام در کتاب مصباح الشریعه

 خرید کتاب مصباح الشریعه. عبدالرزاق گیلانی. انتشارات: پیام حق.

امام صادق علیه السلام در تعریف «عارف» می فرماید:عارف، وجودش با مردم است، ولی قلبش پیش خداست. اگر به اندازه چشم برهم زدنی از خدا غافل شود، در اثر اشتیاقی که به او دارد، قالب تهی می کند. عارف، امین وقایع و رخدادهایی است که مربوط به خداست [و آنچه از تقدیرات خداوند که درباره جهان هستی است و او از آنها باخبر می شود،


اشاره
بی گمان آبشخور اصلی عرفان اسلامی، سخنان اهل بیت علیهم السلام است، و عرفان، مایه های اصلی خود را از روایات معصومان علیهم السلام گرفته است. چنان‎که شهید مطهری در این باره می نویسد:

زندگی و حالات و کلمات و مناجات های رسول اکرم صلی الله علیه و آله سرشار از شور و هیجان معنوی و الهی و مملو از اشارات عرفانی است. دعاهای رسول اکرم صلی الله علیه و آله، فراوان مورد استشهاد و استناد عرفا قرار گرفته است. امیرمؤمنان علی علیه السلام که اکثریت قریب به اتفاق اهل عرفانٰ، سلسله های خود را به ایشان می رسانند، کلماتش الهام بخش معنویت و معرفت است. (مطهری، 1381: ج 2: 93)

شهید مطهری می افزاید:

دعاهای اسلامی، مخصوصاً دعاهای شیعی، گنجینه ای از معارف است. آیا با وجود این همه منابع، جای این هست که ما برای یافتن سرچشمه عرفان اسلامی، در جست‎وجوی یک منبع خارجی باشیم؟. .. مستشرقین در جست‎وجوی منبعی غیر از اسلام هستند که الهام بخش معنویت های عرفانی باشد، و این دریای عظیم را نادیده می گیرند. آیا می توانیم همه این منابع اعم از قرآن و حدیث و خطبه و احتجاج و دعا و سیره را انکار کنیم؟

خوشبختانه اخیراً افرادی مانند نیکلسون انگلیسی و ماسینیون فرانسوی که مطالعات گسترده ای در عرفان اسلامی دارند و مورد قبول همه هستند، صریحاً اعتراف دارند که منبع اصلی عرفان اسلامی، قرآن و سنت است». (همان: 95 و 96)

از این رهگذر، سخنان امام صادق علیه السلام نیز سرشار از آموزه های عرفانی است؛ چنان‎که بسیاری از موضوعاتی که ایشان بیان فرموده، در روزگاران بعد، از سوی عارفان بزرگی چون خواجه عبدالله انصاری در کتاب های منازل السایرین و صد میدان؛ عزالدین محمود کاشانی در کتاب مصباح الهدایة و مفتاح الکفایه؛ ابوالقاسم قشیری در الرسالة القشیریه؛ خواجه نصیرالدین طوسی در اوصاف الاشراف تحریر شد.

همچنین، امام صادق علیه السلام، خود نیز افزون بر اینکه در کتاب مصباح الشریعه آشکارا از عارف و عرفان و معرفت سخن گفته، در پرداخت برخی موضوع‎های اخلاقی در این کتاب، چاشنی و رنگ معرفت و عرفان نیز به آن افزوده است. آنچه در این نوشتار می آید، بازتاب جلوه های عرفانی است در سخنان امام صادق علیه السلام در کتاب شریف مصباح الشریعه.

1. عارف کیست؟
امام صادق علیه السلام در تعریف «عارف» می فرماید:

عارف، وجودش با مردم است، ولی قلبش پیش خداست. اگر به اندازه چشم برهم زدنی از خدا غافل شود، در اثر اشتیاقی که به او دارد، قالب تهی می کند. عارف، امین وقایع و رخدادهایی است که مربوط به خداست [و آنچه از تقدیرات خداوند که درباره جهان هستی است و او از آنها باخبر می شود، به کسی نمی گوید.] عارف، خزانه دار اسرار خداوند است [و هیچ گاه اسرار خدا را برای دیگران فاش نمی کند.] عارف، معدن انوار الهی و مایه رحمت خداوند بر خلق اوست. او حامل علوم الهی، و میزان شناخت فضل و عدالت الهی است. عارف کسی است که از خلق و خواستن ها و از دنیا بی نیاز است، و برای او جز خدا مونسی نیست و گفتار او و اشاره و نفس او برای خداوند است. پس او در گلزارهای قدسی سیر می کند، و از لطایف فضل خداوند، توشه برمی دارد و معرفت، اصل و ایمان، فرع است. (امام صادق علیه السلام، 1361: 408)

2. توحید
آنچه عارفان در تعریف «توحید» گفته اند، فراتر از آن است که بگوییم: «توحید، یعنی خدا یکی است و دو تا نیست». این تعریف، پایین ترین مرتبه توحید است. توحید در نگاه عرفا آن است که شخص در اثر سیر و سلوک به مقامی برسد که جز خدا نبیند، از غیر خدا رها باشد و همه هستی را تنها در تصرف خدا ببیند. (نک: انصاری، 1385: 815) به تعبیر خواجه عبدالله «توحید، یکتا گفتن و یکتا دانستن و یکتا دیدن است». (انصاری، 1388: 210)

امام صادق علیه السلام سجده نماز را فرصت مناسبی برای ظهور حقیقت توحید به معنایی که گفته شد می‎داند و در این باره می فرماید:

آن که در سجده، تقربش به خداوند، خالصانه باشد، از خداوند دور نمی شود، اما کسی که در حال سجده، به غیر خدا توجه نمود [و جز او دید]، به خداوند، اسائه ادب کرده است. بنابراین، اگر شخص در سجده، غیر خدا را ببیند و به غیر او توجه کند، از توحید دور شده و به حقیقت توحید دست نیافته است. (امام صادق علیه السلام، 1361: 189 و 190)

علامه طباطبایی درباره آثار علمی و روحی دستیابی به عالَم «توحید» می نویسد: «رهروان راه کمال، از نقطه ای که رهسپار می شوند تا نقطه ای که آرامش می یابند، در طول راه، مشاهدات زیادی [با چشم قلب] دارند که از دیده و دل خاک نشینان جهان ماده، پنهان است. این رهروان، هنگامی که وارد مرحله توحید شدند و پای بر روی بساط قرب نهادند، همه را از آنِ حق می بنند و ادعای دروغین خود را پس می گیرند. آن وقت است که بزرگ‎ترین راحتی را درمی یابند و از همه رنج و تعب آزاد می شوند و از همه ترس و اندوهی رهایی می یابند؛ زیرا درمی یابند که چیزی را در حقیقت مالک نیستند تا از رسیدن آسیبی بترسند، یا از آسیبی که رسیده باشد اندوهگین گردند؛ چنان که در قرآن کریم آمده است: "آنها که گفتند: پروردگار ما خداست، سپس استوار ماندند، فرشتگان بر آنها نازل می شوند [و می گویند] مترسید و اندوهگین مشوید و خشنود شوید با دریافت مژده بهشتی که نوید داده می شدید؛ ما سرپرستان و اولیای شما در دنیا و آخرت هستیم" (فصلت:30 و 31) و باز در آیه دیگری می خوانیم: "إِنَّ أَوْلِیاء اللّهِ لاَ خَوْفٌ عَلَیهِمْ وَلاَ هُمْ یحْزَنُونَ؛ آگاه باشید که اولیای خدا را نه ترسی است و نه اندوهگین می شوند". (یونس: 62)

آن وقت است که تلخ و شیرین، زشت و زیبا، و فراز و نشیب جهان نزد ایشان یکسان می شود و زندگی دیگری می یابند و جهان و آنچه را در آن است با چشم دیگری می بینند؛ چنان که در قرآن آمده است "أَوَ مَن کانَ مَیتًا فَأَحْیینَاهُ وَجَعَلْنَا لَهُ نُورًا یمْشِی بِهِ فِی النَّاسِ کمَن مَّثَلُهُ فِی الظُّلُمَاتِ؛ آیا کسی که مرده بود، پس زنده اش کردیم و برای وی نوری قرار دادیم که به آن در میان مردم راه می رود، مانند کسی است که در تاریکی هاست". (یونس: 62) سرانجام آنکه این رهروانی که به مقام توحید رسیدند، خودشان و هرچه داشتند از آنِ خدا می شود که برای خدا باشد، خدا نیز برای او خواهد بود». (طباطبایی، 1385: 202 و 203)

3. رضا
خواجه نصیرالدین طوسی درباره چیستی و آثار مقام رضا می نویسد:

رضا خشنودی است، و آن ثمره محبت است و مقتضای عدم انکار است؛ چه در ظاهر و چه در باطن و چه در دل، و چه در قول و چه در فعل؛ و اهل ظاهر را مطلوب آن باشد که خدای تعالی از ایشان راضی باشد تا از خشم و عقاب او ایمن شوند، و اهل حقیقت را مطلوب این باشدکه از خدای تعالی راضی باشند، و آن چنان باشد که ایشان را هیچ حالی از احوال مختلف مانند مرگ و زندگی، و بقا و فنا، و رنج و راحت، و سعادت و شقاوت، و غنا و فقر، مخالف طبع او نباشد [و از همه به طور مساوی راضی باشد] و یکی را بر دیگری ترجیح ننهد؛ چه، وی می داند که همه این امور یاد شده از سوی خداوند است، و چون محبت خداوند را در دل دارند، پس چیزی جز اراده خداوند نطلبند، و هرچه پیش آید، بدان راضی باشند.

درباره یکی از بزرگان مرتبه «رضا» گفته اند که هفتاد سال عمر یافت و در تمام این مدت هیچ گاه نگفت: کاش فلان مسئله اتفاق نمی افتاد یا کاش فلان مسئله اتفاق می افتاد. از بزرگی پرسیدند: از مقام "رضا" چه بهره ای یافته ای؟ گفت: از مرتبه رضا بویی به من نرسیده است، ولی اگر از وجود من پلی بر دوزخ سازند و خلایق اولین و آخرین را بر آن پل گذرانند و به بهشت رسانند، و مرا تنها، در دوزخ کنند، در دل من خطور نکند که چرا بهره من، تنها، این است، و بهره دیگران، بهشت است. ...

صاحب مرتبه رضا همیشه در آسایش باشد؛ چه، او را بایست و نبایست نباشد، و هرکس به «رضا» رسید، به بهشت رسید، و در هرچه نگرد، به نور رحمت الهی نگرد؛ چه، باری تعالی به وجودآورنده همه موجودات است، و اگر وجود چیزی را نپسندد، محال است آن چیز به وجود آید. پس، از همه امور، راضی باشد، و در نتیجه، نه بر چیزی که از دست دهد، متأسف گردد، و نه بر چیزی که به دست آورد، شادمان شود. (طوسی، 1377: 87 ـ 89)

امام صادق علیه السلام درباره مقام رضا می فرماید:

معنای رضا آن است که شخص، هم نسبت به آنچه مورد پسند اوست و هم نسبت به آنچه ناپسند است از همه اختیارات خود، فانی است. [یعنی در برابر خداوند، از خود اختیاری ندارد و در واقع، آنچه خدا اختیار می کند، او هم همان را اختیار می کند.] هر کس از خدا راضی است، موجب می شود خدا نیز از او راضی باشد. رضا، کلمه ای است که همه معانی بندگی در آن نهفته است. [یعنی کسی که به مقام رضا رسید، در واقع به مقام بندگی پروردگار نیز دست یافته است.] رضا، موجب شادمانی قلب می شود.

از پدرم محمدباقر علیه السلام شنیدم که فرمود: علاقه مند شدن و تعلقِ خاطر بنده به چیزهای که از مال و ثروت دنیا به اومی رسد [در حقیقت، نوعی] شرک [باطنی] است. [زیرا آن علاقه سبب می شود شخص، این امور را ـ به صورت مستقل ـ در زندگی خود مؤثر بداند و بدین گونه در مؤثّر بودن، برای خدا شریک قائل شود.] همچنین تعلق خاطر و علاقه مند شدن به آنچه فعلاً در دست ندارد، [نوعی] کفر است. [چرا که این علاقه، حکایت از آن می کند که آن شخص ایمان واقعی به خدا ندارد و خدا را مؤثر در امور زندگی نمی داند، بلکه آن مال و منال را مؤثّر می داند.] من تعجب می کنم از کسی که مدعی بندگی خداست، ولی در مقدرات خود، با خدا منازعه و اعتراض و شکوه می کند؛ حال آنکه بندگان عارف خداوند، هیچ گاه در برابر مقدرات خداوند، به نزاع برنمی خیزند. (امام صادق علیه السلام، 1361: 385 و 386)

4. بندگی و عبودیت
«عبودیت یعنی اینکه شخص، خود را مالک [حقیقی] دارایی های خود نداند [بلکه فقط خداوند را مالک دارایی های خود بداند] و اینکه همه سود و زیان های زندگی را [در واقع] از سوی خداوند بداند، نه از طرف اسباب ظاهری». (انصاری، 1386: 195) عین القضات همدانی می نویسد: «بزرگی را پرسیدند عبودیت چیست؟ گفت: آن‎گاه که تو از [پرستش غیر خدا] آزاد گشتی، به عبودیت خواهی رسید و بنده او خواهی شد». (همدانی، بی تا: 261)

ملاصدرا می نویسد: «عبودیت، شریف ترین مقاماتی است که خداوند، پیامبرش را به این صفت ستایش نمود و فرمود: "سبحان الذی أَسریٰ بِعَبْده؛ منزه است خدایی که عبدِ خود را سِیر داد". (اسراء: 1) عیسی مسیح علیه السلام هم به این مقام عبد خدا بودن، افتخار کرد و فرمود: "اِنّی عَبْدُالله؛ من عبد خدا هستم". (مریم: 30)؛ چنان که حضرت علی علیه السلام نیز فرمود: "اِلهی کفی بی فَخراً اَن اَکونَ لَک عَبداً؛ خدایا، این افتخار مرا بس که بنده تو باشم". در تفسیر نیشابوری نیز آمده است: مقام عبودیت، شریف تر از مقام رسالت است؛ چرا که نبی در اثر عبودیت، از خلق به سوی خدا برمی گردد، ولی در اثر رسالت، از خدا به سوی خلق بازمی گردد. با توجه به همین نکته است که در تشهد نماز، نخست، به عبودیت پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله و سپس به رسالت او شهادت می‎دهیم و می‎گوییم: «و اَشهدُ اَنَّ محمداً عبدُه و رسولُه». (ملاصدرا، 1386: 105)

امام صادق علیه السلام در کتاب مصباح الشریعه اشاره می‎کند که اگر کسی موفق شود به مقام عبودیت برسد، در این صورت، به ربوبیت می رسد؛ یعنی وجود او مظهر اسما و صفات پروردگار می‎شود و به رنگ خداوند درمی آید. سخن آن حضرت در این باره چنین است:

العبودیهُ جَوهر کنهُها الربوبیته، فَما فَقَد مِن العبودیةُ وُجِد فی الرّبوبیةِ، و ما خفی عن الروبیته اُصیب فی العبودیه؛ بندگی خدا، جوهری است که حقیقت و باطن آن، رسیدن به مقام ربوبیت است. پس هرآنچه رابنده در اثر عبودیت [از لذات و رفاه و شادی ها] از دست داد، آن گاه که به مقام ربوبیت رسید، آنها را می یابد؛ و هر آنچه از ربوبیت بر ما پنهان است، در عبودیت، آشکار خواهد شد. (امام صادق علیه السلام 1361: 11)

امام خمینی رحمه الله در کتاب آداب الصلوة در توضیح این عبارت می فرماید:

کسی که با قدم عبودیت، سیر کند و داغ بندگی بر پیشانی خود نهد، به عزت «ربوبیت» دست خواهد یافت. طریق وصول به حقایق ربوبیت، سر در مدارج عبودیت است؛ و آنچه در عبودیت از انیت و انانیت مفقود شد، در سایه حمایت ربوبیت، آن را می یابد، تا به مقامی می رسد که حق تعالی، گوش و چشم و دست و پای او می شود؛ و چون شخص از تصرفات خود [و ازاین پندار که خود را تصرف کننده در امور بداند، نه خدا را] گذشت، و مملکت وجود را یکسره تسلیم حق کرد و خانه را به صاحب خانه واگذار نمود و در عزّ ربوبیت فانی شد، در این هنگام، صاحب خانه (خداوند) خود، متصرف در امور بنده می شود. پس در این هنگام تصرفات بنده، تصرف الهی گردد؛ چشم او الهی شود و با چشم حق بنگرد، و گوش او گوش الهی شود و به گوش حق بشنود. (امام خمینی رحمه الله، 1373 8 و 9)

امام صادق علیه السلام باز درباره عبودیت در کتاب مصباح الشریعه فرمود: «عبودیت، گذشتن از همه چیز در راه خداست، و این صفت آن گاه برای انسان تحقق می یابد که نفس خود را از هوا و هوس بازدارد و نفس خود را به انجام کارهایی وادار کند که مورد کراهت اوست». (امام صادق علیه السلام، 1361: 11)

5. توکل
خواجه نصیرالدین طوسی در تبیین توکل می نویسد:

توکل، کار باکسی واگذاشتن باشد، و مراد آن است که بنده در کاری که از او صادر شود یا او را پیش آید، چون یقین داشته باشد که خدای تعالی از او داناتر است و تواناتر، کار را به او واگذار کند، تا چنان که تقدیر اوست، آن کار را بسازد، و از کرده خداوند، خرسند و راضی باشد. خرسندی به آنچه خدا برای بنده پیش آورد، این گونه حاصل می شود که او تأمل کند در حال گذشته خود، که خدا چگونه او را در حالی که هیچ چیز نمی دانست به وجود آورد، و آن‎گاه چندین حکمت در آفرینش او نمود پیدا کرد که در همه عمر خود، یکی از هزار را نتواند شناخت، و او را بپروراند و برای او همه زمینه های لازم را که در اثر آن بتواند از نقصان به کمال برسد، فراهم آورد، بی‎آنکه او آنها را از خداوند، درخواست کرده باشد. حال که بنده به چنین حقیقتی پی برد، یقین خواهد نمود که وضع، در آینده نیز چنین خواهد بود، و خداوند در آینده نیز به کار او خواهد پرداخت. پس بر خداوند اعتماد کند و به او توکل نماید و دچار اضطراب نشود. (طوسی، 1377: 83 و 84)

امام صادق علیه السلام درباره توکل می فرماید:

توکل، جام و کاسه ای است که خداوند روی آن مهر نموده است. پس تنها توکل کنندگان حقیقی می توانند آن مهر را بردارند و از آن جام بنوشند؛ چنان که خداوند در قرآن فرمود: «وَ عَلَی الله فَلْیتَوَکلِ الْمُتَوَکلون؛ و توکل کنندگان تنها باید بر خدا توکل کنند». خداوند، توکل را کلید ایمان قرار داده و حقیقت توکل، ایثار است، و اصل ایثار این است که شخص، چیزی را به کسی بدهد که از خود، مستحق تر است. پایین ترین حد توکل آن است که با همت، قدم ها را جلو بگذاری و در فکر این نباشی که قسمت، چه خواهد شد، یا اینکه خطری تو را تهدید خواهد کرد؛ چون اگر به یکی از این دو فکر کنی، در واقع ناخودآگاه ریسمان ایمان به خداوند را پاره کرده‎ای. (امام صادق علیه السلام، 1361: 351 و 352)

امام خمینی رحمه الله درباره توکل می نویسد:

توکل، حاصل نشود، مگر پس از ایمان به چهار چیز، که اینها به منزله ارکان توکل هستند: اول: ایمان به آنکه وکیل (خداوند)، از همه نیازمندی های موکل (بنده) آگاه و باخبر است. دوم: ایمان به آنکه وکیل (خداوند)، قادر است نیاز موکل خود را برطرف نماید. سوم: وکیل، بخلی ندارد. چهارم: به موکل محبت و رحم دارد.

در اثر اختلال در یکی از این ارکان چهارگانه، توکل حاصل نشود و اعتماد به وکیل پیدا نشود؛ چه، اگر احتمال دهد وکیل به امور جاهل است و نیازمندی های او را نمی داند، به او نمی توان اعتماد نمود؛ و اگر بداند که وکیل از نیازمندی های او آگاه است، ولی او را در رفع نیازمندی های خود ناتوان بداند، باز هم نمی تواند به او اعتماد کند؛و اما اگر او را از نیازمندی های خود باخبر و در رفع نیازمندی های خود توانا بداند، ولی احتمال بخل در او بدهد، باز هم اعتماد حاصل نمی شود؛ و سرانجام اینکه اگر سه رکن قبلی تحقق یابد، ولی از رحمت و محبت و شفقت او بر خود، مطمئن نشود، باز هم به او اعتماد نخواهد کرد. در نتیجه، توکل حاصل نمی شود. بنابراین، پایه توکل بر این ارکان چهارگانه نهاده شده است. (امام خمینی، 1386: 200 و 201)

نکته ای که درباره توکل در خور توجه است اینکه توکل به معنای دست بر روی دست گذاشتن و بی هیچ تلاش و اقدامی بر خدا توکل کردن نیست، بلکه توکل یعنی تلاش نمودن و آن گاه کار را به خدا واگذار کردن. به تعبیر خواجه نصیرالدین طوسی:

توکل، نه چنان بود که دست از همه کارها بازدارد و گوید که کار با خدا وا گذاشتم، بلکه توکل یعنی سراغ اسباب کارها برود، اما تأثیرگذار بودن اسباب را منوط به اجازه مسبّب (خداوند) بداند. (طوسی، 1377: 84)

6. اخلاص
خواجه عبدالله انصاری در تعریف اخلاص می نویسد: «اخلاص، پاک نمودن عمل از هرگونه ناخالصی است». (انصاری، 1385: 302) شیخ بهایی نیز در تعریف اخلاص می گوید: «اخلاص، عمل خالصی است که شخص دوست ندارد غیر از خدا کس دیگری او را در آن عمل بستاید. .. و صاحب‎دلان و عارفان گفته اند: اخلاص آن است که شخص کاری را که انجام می دهد، هیچ عوضی در برابر آن نخواهد و تنها برای خدا باشد، و این درجه ای است بسیار بالا که رسیدن به آن سخت است». (شیخ بهایی، 1373: 429) نیز خواجه نصیرالدین طوسی در تبیین واژه اخلاص می نویسد:

پارسی اخلاص، ویژه کردن باشد؛ یعنی پاک کردن چیزی از هر چیزی که غیر او باشد و با در آمیخته باشد؛ یعنی شخصی هرچه گوید و کند، به قصد قربت به سوی پروردگار باشد، و هیچ غرضی از دنیوی و اخروی با آن نیامیزد. و مقابل اخلاص آن بود که غرض دیگری با آن درآمیزد، مانند حب جاه و مال، یا طلب نیکنامی. (طوسی، 1369: 21)

از امام صادق علیه السلام درباره اخلاص چنین رسیده است:

اخلاص به همه اعمال و رفتار انسانی، فضیلت و برتری می دهد و موجب قبول شدن اعمال و رضای خداوند می شود. پس کسی که خداوند اعمالش را قبول کند و از او راضی باشد، جزو بندگان مخلص خداوند است؛ اگرچه اعمالش خیلی کم باشد. ولی اگر خداوند، اعمال کسی را قبول نکند، او مخلص نیست، اگرچه اعمالش بسیار باشد.

اخلاص، تصفیه نمودن و صفا بخشیدن به معانی تنزیه خدا در توحید اوست؛ به این عبارت که: همه تلاش کنندگان هلاک شدند مگر آنها که تلاش‎شان عبادت باشد، و همه عبادت کنندگان، هلاک شدند، مگر آنها که از روی دانش و بصیرت خدا را عبادت کنند، و همه صاحبان دانش و بصیرت هلاک شدند، مگر راست گویان از آنها، و همه راست گویان هلاک شدند، مگر آنها که دارای اخلاص باشند.

پایین ترین حدّ اخلاص آن است که بنده، همه نیروهایش را در راه خداوند صرف کند، و باز هم برای اعمالش نزد خداوند ارزشی قائل نشود که خداوند را ملزم به پاداش بداند؛ چرا که شخص مخلص، به چگونگی عمل خود آگاه است و می داند اگر خداوند از او بخواهد حق بندگی‎اش را به طور کامل به جا آورد، از این کار ناتوان خواهد شد.

پایین ترین مقام مخلصان در این دنیا، سالم ماندن از همه گناهان و زشتی ها و نجات یافتن و رسیدن به بهشت در آخرت است. (امام صادق علیه السلام، 1361: 74 و 75)

6. خوف و رجا (بیم و امید)
یکی از توصیه های عارفان به سالکان راه خدا، برخورداری از خوف و رجا یا همان بیم و امید است؛ به این معنا که آنان، هم همواره از لغزش های خود بیم داشته باشند و از خدا بترسند، و هم به رحمت خدا امیدوار باشند. بی گمان خوف از خدا، عاملی بزرگ برای پرهیز از ناهنجار ها، بدخُلقی ها و بی مسئولیتی هاست و می تواند همواره شخص را در حال خانه تکانی از رفتار خویش نگه دارد؛ چنان که از آن سو، امید به رحمت خدا، به شخص، نشاط و شادابی می‎بخشد و مانع گرفتار آمدن او در دام پیامدهای ناامیدی مانند گستاخ شدن بر گناه و ترک واجب می شود.

امام خمینی رحمه الله در این باره که انسان عارف، چاره ای ندارد که همواره در حال بیم و امید به سر ببرد می فرماید:

بدان که انسان عارف به حقایق و باخبر از نسبت بین ممکن الوجود (مخلوقات) و واجب الوجود (خداوند) دارای دو نظر است: یکی نظر به نقصان ذاتی خود و جمیع ممکنات (هستی) و سیه رویی کائنات، که در این نظر، بالعیان درمی یابد سرتاپای ممکنات و هستی در ذلت نقص و در دریای فقر و احتیاج فرو رفته، به گونه ای که ابداً از پیش خود چیزی نداشته و تهی‎دست محض می باشند. در این نظر، اگر عارف تمام عبادات و اطاعات و معارف را در پیشگاه قدس ربوبی برد، جز سرافکندگی و خجلت و خوف چاره ای ندارد؛ چرا که می بیند از خود چیزی ندارد.

اما نظر دیگر عارف، نظر به کمال واجب الوجود (پروردگار) و گستردگی بساط رحمت و عنایت و لطف اوست. او در این نظر می بیند خداوند این همه بساط نعمت و رحمت های گوناگون را برای او گسترده و آن همه درهای لطف و بخشش را به روی بندگان گشوده است، بی آنکه آنها، نه درخواستی نمودند و نه استحقاق آنها را داشتند. پس در این هنگام رجاء (امید) او قوّت گیرد و به رحمت حق امیدوار گردد. پس انسان، همیشه باید از این دو نظر یاد شده برخوردار باشد: نه نظر از نقص خود و تقصیر و قصور از قیام به عبودیت ببندد؛ و نه نظر از گستردگی رحمت و احاطه عنایت و فراگیر بودن نعمت و الطاق حق، بپوشد. (امام خمینی، 1373: 222 و 223)

امام صادق علیه السلام درباره مسئله خوف و رجا می فرماید:

بیم از خداوند، نگه دارنده قلب [از امور ناروا]، و امید، تعالی بخش روح است. قرآن که عارف به خداست، هم از او خوف دارد و هم به او امیدوار است؛ و این خوف و رجا (بیم و امید) به منزله دو بال ایمان است، که بنده به وسیله آن دو به سوی مقام «رضوان» الهی پرواز می کند و آن دو، دو چشم بینا برای عقل است که عقل به واسطه آنها وعده و وعید (بشارت و انذار) خداوند را می نگرد.

ترس از خدا در حقیقت نشانه طلوع عدل الهی برای پاداش مستحقان است، و امید به خداوند، منادی فضل و عنایت خداوند است. پس امید، قلب مؤمن را زنده نگه می دارد و خوف، نفس اماره او را از میان می برد، و با مرگ نفس اماره، قلب زندگی می یابد، و با حیات قلب، شخص به استقامت می رسد.

آن که خداوندرا بر اساس خوف و رجا عبادت کند، هرگز گمراه نمی شود و به همه خواسته هایش می رسد. چگونه بنده نمی ترسد در حالی که می داند طومار عمرش بسته می شود و حال آنکه هیچ گونه اعمال نیکی در آن طومار ندارد، تا بتواند در اثر آن، مستحق پاداش نیک گردد. و [از آن سو] چگونه به خداوند امیدوار نگردد و حال آن که می داند در میان دریایی از نعمت های خداوند غرق است. (امام صادق علیه السلام 1361: 381 و 382)

اگربخواهیم سراغ  کتب عرفانی را بگیریم بی تردید کتابهای منازل السائرین که اثر خواجه عبدالله انصاری میباشد(مضامین آن با کتاب صد میدان که اثر دیگر خواجه به فارسی میباشد تقریباً مشابه است) و کتاب مصباح الشریعه که منسوب به امام صادق(ع) میباشد ،در رأس این کتب عرفانی جای میگیرند .در این جا برای نمونه قسمتهایی کتاب مصباح الشریعه به صورت مختصرذکر میشود و جا دارد که کلّ این کتاب شریف مورد مطالعه و دقت و تأمّل قرار گیرد تا آنگونه که شایسته است  از این کتاب بهره برده شود .

 

 

كتاب مصباح الشریعه ، بدون ترديد از بهترين وجامع ترين كتب شيعه است كه از مضامين بلند وپرمحتوا برخوردار ومطالب ورهنمودهاى ارزشمند آن از حوزه وحى نشاءت گرفته است ومى تواند راه گشاى انسان وچراغ هدايت او وبهترين زاد وتوشه براى دنيا وآخرت ، و وسيله اى براى سير سالك وعارف به سوى معبود باشد.
 

سيد جليل القدر وعلامه زاهد وصاحب مقامات وكرامات ، على بن طاووس (ره ) در فصل هفتم از باب ششم كتاب پرقيمت اءمان الا حضار فرموده است : (مسافر با خود كتاب مصباح الشريعة ومفتاح الحقيقة بردارد، زيرا كه آن كتابى است لطيف وشريف ، كه راه ورسم سير و سلوك به سوى خدا را براى سالكان معرفى مى كند وروش اقبال وروى آوردن به خدا را به انسان ياد مى دهد.)

يكى از بزرگان كه اين كتاب را قبول داشته وبه خود ترديد راه نداده ، عالم ربانى وفقيه بزرگوار، شهيد ثانى است كه اخبار آن را از حضرت صادق (ع ) دانسته است .
از ديگر علما كه به اين كتاب پرقيمت به ديده احترام نگريسته ، محقّق بزرگ ومحدّث عظيم القدر وعارف جليل ، مرحوم ملامحسن فيض كاشانى (ره ) است كه آن را معتبر دانسته ودر اين مورد شك وشبهه اى ندارد. وى در كتاب محجة البيضاء به بعضى نكات مصباح الشريعة اشاره نموده است .علاّمه بزرگوار محمد باقر مجلسى (ره ) قريب به اتفاق مطالب مصباح الشريعة را در كتاب بحار الانوار، نقل فرموده است .

عالم ربانى علاّمه ملاّمهدى نراقى (ره ) از ديگر كسانى است كه كتاب مصباح الشريعة را معتبر مى داند وبه نكات اخلاقى آن در كتاب جامع السعادات اشاره كرده است .
مرجع بزرگ تشيع ، حضرت امام خمينى (ره ) در كتاب اسرار الصلوة وآداب الصلوة خود، به نكات عبادى آن اشاره نموده است .
مرحوم حاج ميرزا جواد آقاى ملكى تبريزى (ره ) در كتاب اسرار الصلوة خود احاديثى از مصباح الشريعة بيان فرموده است .

محقق معاصر وبزرگوار، محمدى رى شهرى ، در كتاب ميزان الحكمه به بعضى احاديث مصباح الشريعة اشاره نموده واز آن مطالبى نقل مى كند.
بنابراين ، كتاب حاضر مورد اعتماد اكثر بزرگان تشيع است وبه طور مسلّم مطالب آن از مركز

وحى الهام گرفته ومضامين عالى وپر ارج آن مى تواند راهنماى ره جويان باشد.

 

 

باب هشتاد وچهارم :: (حساب )
امام صادق (ع ) فرمود:
چنانچه براى حساب قيامت چيزى جز عرضه اعمال ورسوايى فاش شدن اسرار، متصوّر نبود، سزاوار بود انسان از قله كوه ها پايين نيايد وبه شهرها روى نكند ونخورد ونياشامد ونخوابد، جز به قدر ضرورت كه او را از مرگ وا رهاند.
كسى كه با ديده دل قيامت را همراه با ترس هاى آن ، وحضور خويش را در حضور خداوند جبّار ببيند وبه سختى آن روز توجه داشته باشد، چنان به محاسبه خود مى پردازد كه گويى در محضر خداوند براى حساب رسى قرار گرفته است .
 

باب هشتاد وپنجم :: (حسن ظنّ)
امام صادق (ع ) فرمود:
حُسن ظنّ ريشه در نيكى وحُسن ايمان دارد ودليل بر سلامت سينه (وجان ونفس ) اوست . نشانه حسن ظنّ آن باشد كه هر چه را مى نگرد به چشم پاك ونيك بنگرد، از اين جهت كه خدا در قلبش ، حيا وامانت وخويشتن دارى وصداقت وجز نيكى ننهاده است .
پيامبر (ص ) فرمود: به برادرانتان حُسن ظن داشته باشيد واز اين صفت ، صفاى قلب وشكوفايى طبع غنيمت گيريد.
 

باب هشتاد وششم :: (واگذارى امور به خداوند)
امام صادق (ع ) فرمود:
آن كه كار خويش به خدا واگذارد، در آسايش ابدى وعيش وخوشى دايم باشد وكسى به حقيقت ، داراى اين صفت است كه برترين مقصد او خدا باشد. اميرمؤ منان (ع ) [با اشاره به اين معنا] مى فرمايد:
به آنچه كه خداى نصيبم كرد راضى شدم وامر خويش به آفريدگارم وانهادم
چنان كه خدا گذشته ام را نيك آورد همان سان ، آينده ام را نيك آورد
 

باب هشتاد وهشتم :: (بيم واميد)
امام صادق (ع ) فرمود:
بيم ، نگهبان قلب است واميد، شفاعت كننده نفس ؛ وآن كسى كه به خداوند عارف باشد، از او خائف است وبدو اميدوار.
بيم واميد، دو بال ايمانند كه بنده حقيقى به واسطه آن ها به سوى رضوان خداوند پر مى كشد ودو چشم عقل او هستند كه وعد ووعيد خداى تعالى را نظاره مى كند وانسان بيمناك ، نظر به عدل خدا واميد به فضلش ‍ دارد.
اميد، قلب را زنده مى كند وبيم ، نفس را مى ميراند.
رسول خدا (ص ) فرمود: مؤ من [همواره ] ميان دو بيم باشد: بيم از گذشته وترس از آينده .
 

باب هشتاد ونهم :: (رضا)
امام صادق (ع ) فرمود:
صفت رضامندى آن است كه از امر خوشايند وامر ناخوشايند رضايت داشته باشد ورضا، پرتو نور معرفت است ، وشخص راضى از اختيار به تمام وكمال فانى است ، وراضى حقيقى ، آن است كه از او رضايت حاصل شود.
 

باب نودم :: (بلا)
امام صادق (ع ) فرمود:
بلا، زيور مؤ من وكرامت الهى است براى كسى كه تعقل كند (بينديشد)، زيرا صبورى وثباتِ قدم در هنگام رسيدن بلا، ايمان را درست كند وكمال بخشد.
پيامبر (ص ) فرمود: ما پيامبران ، بيش از همه مردم ، گرفتار بلا مى شويم ومؤ منان بر حسب مرتبت وكمال بلا بينند وآن كه قربش به خدا بيشتر باشد، بلاى او افزون تر است .
هر بنده اى كه طعم بلا را چشيد وآن را درك نمود (ودانست كه از سوى كيست ) وصبر پيشه كرد، از آن ، بيش تر از نعمت ، لذّت مى برد وچون آن را از دست بدهد، بدان مشتاق مى گردد؛ چرا كه در پسِ بلا ومحنت ، انوار نعمت ، پرتوافكن است وزير انوار نعمت ، بلا ومحنت نهفته است (هر كس ‍ قرب خدا خواهد، بلا را تحمل مى كند).
بسيارند كسانى كه از بلا جان سالم به در مى برند وبه وسيله نعمت به هلاكت مى افتند.
 

خداوند بنده اى را، از آدم (ع ) تا محمّد (ص ) مدح نفرمود، مگر آن كه او را به بلا ومصيبت آزمود واو را در بندگى حق ، پايدار ديد.
 

باب نود ويكم :: (صبر)
امام صادق (ع ) فرمود:
صبر، نور وصفاى باطن ، وجزع (بى تابى در سختى ها) ظلمت ووحشت باطن بندگان را برملا مى سازد.
همه مدعى صبورى اند، ولى جز آنان كه به خدا اطمينان دارند، بر صبر استوار نباشند وجزع را منكرند.
جزع ، در منافق آشكارتر است ، زيرا نزول محنت ومصيبت ، خبر از صدق وكذبِ ادّعاى شخص مى دهد.
تفسير صبر، تلخى مدام ، همراه با آرامش باشد وآنچه همراه اضطراب وناآرامى است ، نشايد كه صبر ناميد.
وتفسير جزع ، اضطراب قلب است واندوه شخص وتغيير رنگ وحال است ، كه اين نشانه صابران نيست .
هر بلايى كه آغازش همراه با اطمينان به خدا وتضرّع به درگاه او نباشد، صاحب آن ، جزوع باشد وغير صابر.
 

باب نود ودوم :: (حزن واندوه )
امام صادق (ع ) فرمود:
اندوه از جمله شعارهاى عارفان است ، چرا كه عارف ، به اسرار خلقت وعظمت خالق پى برده وپيوسته از خداوند ترسان است وقدرت او را بر خود حاكم مى بيند.
محزون ، ظاهرش گرفته وغمين وباطنش گشاده وشاد است . در معاشرت با خلق ، بى ميل است وبا خداوند انس ونزديكى دارد.
محزون ، غير از متفكر است ، زيرا متفكر، در تكلّف وسختى مى باشد ومحزون در خوشى وراحتى . وحزن از باطن برخيزد وبر ظاهر اثر كند، وتفكر از ديدن رخدادها به درون رسد وميان اين دو فرق است .
 

باب نود وچهارم :: (دعوى وادّعا)
امام صادق (ع ) فرمود:
ادّعاى به حقيقت ، مختصّ پيامبران وامام وصدّيقان است وآن كسى كه ادّعاى غير حقيقى وباطل نمايد،
همچون ابليس لعين باشد كه مدّعى عبادت شد ودر حقيقت با پروردگار به منازعه برخاست ومخالف امر او كرد.
پس هر كس (به ناحق ) مدّعى شود، دروغ گويىِ خويش را ظاهر ساخته ، وكسى كه دروغ گويد، امين نباشد.
وكسى كه ادّعايى كند كه بر او روا نيست (وفراتر از شاءن اوست ) درهاى بلا بر او باز شود، ولى مدّعى دروغ گو ناگزير از آن است كه بيّنه وگواهى (دالّ بر صداقت خود) آورد، ولى او بى مايه است وگواهى ندارد، پس در نتيجه رسوا گردد.
 

وآن كس كه به واقع (در ادّعايش ) صادق است ، بدو نگويند: براى چه ؟ (كسى از او پرسش نمى كند، بلكه چون صادق است سخنش در دل مى نشيند).
حضرت على (ع ) فرمود: صادق را كس نبيند، جز آن كه هيبتش او را گيرد.

باب نود وپنجم :: (معرفت )
امام صادق (ع ) فرمود:
كالبد عارف ، با خلق است وقلبش با خدا. اگر قلبش چشم بر هم زدنى از خدا غافل شود، از شوق (جبران غفلت با ديدار حق ) بميرد.
عارف ، امين وديعه هاى خداوند است وگنجينه اسرار ومعدن انوار وراهنماى خلق به سوى رحمت حق وحاصل علوم وميزان فضل وعدل اوست .
 

از خلق وآرزوى دنيا بى نياز است ، مونسى جز خداوند ندارد ونطقى ، اشاره اى ونَفَسى جز با خدا وبراى خدا واز خدا ندارد. پس او در باغِ قدسِ خداوند در رفت وآمد است واز فضل لطيف خداوند متعال بهره مى گيرد.
معرفت ، ريشه است وايمان ، شاخه هاى آن .

باب نود وششم :: (محبّت خداوند)
امام صادق (ع ) فرمود:
چون عشق خداوند بر باطن بنده اش بتابد، از هر امرى كه او را مشغول دارد، وهر ياد كردى غير از ياد خدا باشد تهى كند؛ چرا كه هر يادى غير از ياد خداوند، تاريكى است .
محبّ كسى است كه دل را تماما براى خدا خالص كند وصادق ترين مردم در گفتار ووفادارترين آنان در عهد خويشتن ، وپاك ترين آنان در عمل ، وبا صفاترين آنان در ذكر خداى است ودر عبادت حق ، خويش را بيش تر به زحمت اندازد. ملايك به مناجاتش مباهات كنند وبه ديدارش افتخار. خداوند به بركت وجود او، سرزمين ها را آباد مى كند وبه گرامى داشت او، بندگان را گرامى مى دارد وچون مردم او را واسطه قرار دهند وخدا را به حرمت او بخوانند، به مراد برسند وخداوند از آنان دفع بلا كند.
 

باب نود وهفتم :: (محبّت وعشق به خدا)
امام صادق (ع ) فرمود:
آن كسى كه براى خدا (كسى را) دوست بدارد، خدا را دوست مى دارد وآن كسى كه براى خدا دوست بدارد، خدا او را دوست مى دارد، زيرا حبّ آنان جز براى (خشنودى ) خدا نباشد.
رسول خدا (ص ) فرمود: مرد، با همان است كه دوست مى دارد.
پس كسى كه بنده اى را براى خدا دوست بدارد، به واقع خداوند را دوست مى دارد وخداى تعالى كسى را دوست ندارد، مگر آن كه او خدا را دوست بدارد.
 

باب نود وهشتم :: (شوق )
امام صادق (ع ) فرمود:
مشتاق (ديدار وراز ونياز با خدا) نه ميلى به طعامى دارد، نه از نوشيدنى ها لذت مى برد، از خواب لذت نمى برد، با دوستان انس نمى گيرد، به آبادى پناه نمى برد، لباس نرم ولطيف نمى پوشد وهرگز آرام نمى گيرد. خداى تعالى را شب وروز عبادت مى كند بدان اميد كه به آنچه كه شوقش در دل دارد برسد وبه زبان شوق راز درون خود را با او در ميان مى نهد.
 

باب نود ونهم :: (حكمت )
امام صادق (ع ) فرمود:
حكمت ، نور معرفت است وميزان ومعيار تقوا وثمره صدق وراستى .
اگر بگويم : خدا هيچ بنده اى را نعمتى بزرگ تر وبهتر وبيش تر ووالاتر وارزشمندتر از حكمت عطا نفرمود، به راست سخن گفته ام .
 

باب صدم :: (حقيقت عبوديّت )
امام صادق (ع ) فرمود:
ربوبيّت ، كُنِه عبوديّت است ، پس آنچه كه در عبوديّت يافت نشود، در ربوبيّت يافت شود وآنچه را كه از ربوبيّت نشناسى ، در عبوديّت به دست آيد.

بنام مولا...
ما را در سایت بنام مولا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 24526a بازدید : 124 تاريخ : يکشنبه 5 تير 1401 ساعت: 1:45