کتاب گلشن راز شیخ محمود شبستری

ساخت وبلاگ

صدا و سیما - همایش بزرگداشت صاحب منظومه <a href='/last-search/?q=گلشن'>گلشن</a> <a href='/last-search/?q=راز'>راز</a> در شبستر - صاحب‌خبر

دانلود <a href='/last-search/?q=کتاب'>کتاب</a> گلشن راز

بخش ۱ - دیباچه: به نام آن که جان را فکرت آموخت

بخش ۲ - سبب نظم کتاب: گذشته هفت و ده از هفتصد سال

بخش ۳ - سؤال در ماهیت فکرت: نخست از فکر خویشم در تحیر

بخش ۴ - جواب: مرا گفتی بگو چبود تفکر

بخش ۵ - تمثیل در بیان سر پنهانی حق در عین پیدایی: اگر خورشید بر یک حال بودی

بخش ۶ - سؤال در موضوع فکرت: کدامین فکر ما را شرط راه است

بخش ۷ - جواب: در آلا فکر کردن شرط راه است

بخش ۸ - تمثیل در بیان ظهور خورشید حقیقت در آیینه کائنات: اگر خواهی که بینی چشمهٔ خور

بخش ۹ - قاعده در شناخت عوالم پنهان و شرایط عروج بدان عوالم: تو از عالم همین لفظی شنیدی

بخش ۱۰ - قاعده در تشبیه کتاب آفرینش به کتاب وحی: به نزد آنکه جانش در تجلی است

بخش ۱۱ - قاعدهٔ تفکر در آفاق: مشو محبوس ارکان و طبایع

بخش ۱۲ - تمثیل در بیان وحدت کارخانه عالم: تو گویی هست این افلاک دوار

بخش ۱۳ - قاعده در تفکر در انفس: به اصل خویش یک ره نیک بنگر

بخش ۱۴ - سال از ماهیت من: که باشم من مرا از من خبر کن

بخش ۱۵ - جواب: دگر کردی سؤال از من که من چیست

بخش ۱۶ - سال از احوال سالک و نشانهای مرد کامل: مسافر چون بود رهرو کدام است

بخش ۱۷ - جواب به سال اول: دگر گفتی مسافر کیست در راه

بخش ۱۸ - قاعده در بیان سیر نزول و مراتب صعود آدمی: بدان اول که تا چون گشت موجود

بخش ۱۹ - تمثیل در بیان مقام نبوت و ولایت: نبی چون آفتاب آمد ولی ماه

بخش ۲۰ - جواب به سال دوم: کسی مرد تمام است کز تمامی

بخش ۲۱ - تمثیل در بیان رابطهٔ شریعت و طریقت و حقیقت: تبه گردد سراسر مغز بادام

بخش ۲۲ - قاعده در حکمت وجود اولیا: نبوت را ظهور از آدم آمد

بخش ۲۳ - تمثیل در بیان سیر مراتب نبوت و ولایت: چه نور آفتاب از شب جدا شد

بخش ۲۴ - سال از شرایط شناخت وحدت و موضوع شناخت عرفانی: که شد بر سر وحدت واقف آخر

بخش ۲۵ - جواب: کسی بر سر وحدت گشت واقف

بخش ۲۶ - سال از کیفیت جمع بین وحدت و کثرت: اگر معروف و عارف ذات پاک است

بخش ۲۷ - جواب: مکن بر نعمت حق ناسپاسی

بخش ۲۸ - تمثیل در بیان نسبت عقل با شهود: ندارد باورت اکمه ز الوان

بخش ۲۹ - سال از معنی انا الحق: کدامین نقطه را نطق است «اناالحق»

بخش ۳۰ - جواب: انا الحق کشف اسرار است مطلق

بخش ۳۱ - قاعده در بطلان حلول و اتحاد: من و ما و تو و او هست یک چیز

بخش ۳۲ - تمثیل در نمودهای بی‌بود: بنه آیینه‌ای اندر برابر

بخش ۳۳ - سال از معنی وصال: چرا مخلوق را گویند واصل

بخش ۳۴ - جواب: وصال حق ز خلقیت جدایی است

بخش ۳۵ - تمثیل در اطوار وجود: بخاری مرتفع گردد ز دریا

بخش ۳۶ - سال از ماهیت قرب و بعد و امکان وصال با حق: وصال ممکن و واجب به هم چیست

بخش ۳۷ - جواب: ز من بشنو حدیث بی کم و بیش

بخش ۳۸ - سال از ماهیت نطق و بیان: چه بحر است آنکه نطقش ساحل آمد

بخش ۳۹ - جواب: یکی دریاست هستی نطق ساحل

بخش ۴۰ - تمثیل در بیان ماهیت صورت و معنی: شنیدم من که اندر ماه نیسان

بخش ۴۱ - قاعده در بیان اقسام فضیلت: اصول خلق نیک آمد عدالت

بخش ۴۲ - تمثیل در بیان نکاح معنوی جسم با جان یا صورت با معنی: اگرچه خور به چرخ چارمین است

بخش ۴۳ - سال در شناخت جزو حقیقی و کل مجازی و کیفیت بزرگتر بودن این جزو از کل خود: چه جزو است آنکه او از کل فزون است

بخش ۴۴ - جواب: وجود آن جزو دان کز کل فزون است

بخش ۴۵ - تمثیل در بیان اقسام مرگ و ظهور اطوار قیامت در لحظهٔ مرگ: اگر خواهی که این معنی بدانی

بخش ۴۶ - قاعده در بیان معنی حشر: ز تو هر فعل که اول گشت صادر

بخش ۴۷ - سال از کیفیت جدایی میان قدیم و محدث: قدیم و محدث از هم چون جدا شد

بخش ۴۸ - جواب: قدیم و محدث از هم خود جدا نیست

بخش ۴۹ - سال از معانی اصطلاحات شاعرانه عارفان: چه خواهد اهل معنی زان عبارت

بخش ۵۰ - جواب: هر آن چیزی که در عالم عیان است

بخش ۵۱ - اشارت به چشم و لب: نگر کز چشم شاهد چیست پیدا

بخش ۵۲ - اشارت به زلف: حدیث زلف جانان بس دراز است

بخش ۵۳ - اشارت به رخ و خط: رخ اینجا مظهر حسن خدایی است

بخش ۵۴ - اشارت به خال: بر آن رخ نقطهٔ خالش بسیط است

بخش ۵۵ - سال از معنی حقیقی شراب و شاهد و خرابات و امثال آن: شراب و شمع و شاهد را چه معنی است

بخش ۵۶ - جواب: شراب و شمع و شاهد عین معنی است

بخش ۵۷ - اشارت به خرابات: خراباتی شدن از خود رهایی است

بخش ۵۸ - سال از معنی بت و زنار و ترسایی: بت و زنار و ترسایی در این کوی

بخش ۵۹ - جواب: بت اینجا مظهر عشق است و وحدت

بخش ۶۰ - اشارت به زنار: نظر کردم بدیدم اصل هر کار

بخش ۶۱ - اشارت به ترسایی و دیر: ز ترسایی غرض تجرید دیدم

بخش ۶۲ - تمثیل در اطوار سیر و سلوک: بود محبوس طفل شیرخواره

بخش ۶۳ - اشارت به بت: بت ترسا بچه نوری است باهر

بخش ۶۴ - خاتمه: از آن گلشن گرفتم شمه‌ای باز

مثنوی گلشن راز مهم‌ترین و مشهورترین اثر منظوم محمود شبستری است که در بردارندهٔ اندیشه‌های عرفانی وی می‌باشد. با وجود حجم اندکش، این کتاب یکی از یادگارهای پرارزش و بلندنام ادبیات عرفانی کهن فارسی است، که در آن بیان مفاهیم صوفیانه با شور، شوق، و روانی ویژه‌ای همراه گردیده است. مطابق شیوهٔ معمول عطار و مولانا، در این‌جا نیز، از حکایات و تمثیلات برای بیان و عرضهٔ مؤثّر معانی عرفانی و حکمی استفاده شده‌است.[۱]

شبستری این مثنوی را در پاسخ به پرسش‌های امیر حسینی هروی سروده است. در هفدهم ماه شوال سال ۷۱۷ فرستاده‌ای از خراسان مشکلات و مسائل مربوط به فهم و تبیین پاره‌ای از رموز و اشارات عرفانی را در قالب نامه‌ای منظوم در مجلسی با حضور شبستری می‌خواند.[۲]

سئوالات امیر حسین هروی به صورت منظوم بود و محمود شبستری به اشارت بهاءالدین یعقوب تبریزی، فی المجلس بیتی از سئوال را به بیتی جواب گفته و بعد بر آن‌ها ابیاتی افزوده است. گلشن راز در مجموع شامل ۹۹۳ بیت است.[۳]

شیخ محمود شبستری این واقعه را به نظم در آورده است:

گذشته هفت و ده با هفتصد سال ز هجرت، ناگهان در ماه شوّال
رسولی با هزاران لطف و احسان رسید از خدمت اهل خراسان
.... ....
و حضرت کرد نام نامه گلشن شود زو چشم دل ها جمله روشن

یکی از شعرهای او به نام (به نام آن که جان را فکرت آموخت) است که در کتاب فارسی ششم دبستان نوشته شده‌است. شبستری در قرن هفتم متولد شد.

دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی دربارهٔ گلشن راز می‌نویسد:[۴]

گلشن راز به صورت نظم است کسانی که با عالم شعر آشنایی دارند، به روشنی می‌دانند که هویت شعر براساس تخیل استوار گشته و هر اندازه یک شاعر از قدرت تخیل برخوردار باشد، شعر او نیرومندتر و زیباتر شناخته می‌شود. البته هر اندازه قدرت تخیل با زیبایی لفظ و بیان همراه باشد، جایگاه آن شعر والاتر خواهد بود. منظومه گلشن راز، نوعی شعر بوده و از زیبایی لفظ و بیان برخوردار است، ولی این منظومه گونه‌ای از شعر است که بیش از آنکه از تخیل سرچشمه بگیرد، براساس عقل و حکمت استوار شده‌است. این سخن دربارهٔ اشعار عرفای عالی مقام دیگر نیز صادق است.

این اثر شیخ محمود شبستری از جهت حجم و تعداد صفحات کوچک است، ولی بزرگترین و عمیق‌ترین مسائل عرفانی در آن مطرح شده‌است. کمتر مطلبی را می‌توان در کتاب کبیر و پرحجم «فتوحات مکیه» یا حتی «فصوص» ابن عربی پیدا کرد که موجز و مختصر همان مطلب در منظومه «گلشن راز» مطرح نشده باشد.

تعداد ابیات در بر دارندهٔ سؤالات هروی را ۱۶ یا ۱۷ نقل کرده‌اند، که پاره‌ای از آن‌ها (از ابتدا و به ترتیب) به صورت زیر است:

نخست از فکر خویشم در تحیر چه چیزاست آنکه گویندش تفکر؟
کدامین فکر ما را شرط راه است؟ چرا گه طاعت و گاهی گناه است؟
که باشم من؟ مرا از من خبر کن چه معنی دارد اندر خود سفر کن؟
مسافر چون بود؟ رهرو کدام است؟ که را گویم که او مرد تمام است؟
که شد از سر وحدت واقف آخر؟ شناسای چه آمد عارف آخر؟
اگر معروف و عارف ذات پاک است چه سودا بر سر این مشت خاک است؟
کدامین نقطه را نطق است، اناالحق؟ چه گویی هرزه‌ای بود آن مزبق؟
چرا مخلوق را گویند واصل؟ سلوک و سیر او چون گشت حاصل؟
وصال ممکن و واجب به هم چیست؟ حدیث قرب و بعد و بیش و کم چیست؟
چه بحر است آنکه نطقش ساحل آمد؟ ز قعر او چه گوهر حاصل آمد؟
چه جزو است آنکه او از کل فزون است؟ طریق جستن آن جزو چون است؟
قدیم و محدث از هم چون جدا شد؟ که این، عالم شد آن‌دیگر خدا شد؟

شیخ محمود شبستری » گلشن راز »

گذشته هفت و ده از هفتصد سال

ز هجرت ناگهان در ماه شوال

رسولی با هزاران لطف و احسان

رسید از خدمت اهل خراسان

بزرگی کاندر آنجا هست مشهور

به انواع هنر چون چشمهٔ هور

جهان را سور و جان را نور اعنی

امام سالکان سید حسینی

همه اهل خراسان از که و مه

در این عصر از همه گفتند او به

نبشته نامه‌ای در باب معنی

فرستاده بر ارباب معنی

در آنجا مشکلی چند از عبارت

ز مشکلهای اصحاب اشارت

به نظم آورده و پرسیده یک یک

جهانی معنی اندر لفظ اندک

ز اهل دانش و ارباب معنی

سؤالی دارم اندر باب معنی

ز اسرار حقیقت مشکلی چند

بگویم در حضور هر خردمند

نخست از فکر خویشم در تحیر

چه چیز است آنکه گویندش تفکر

چه بود آغاز فکرت را نشانی

سرانجام تفکر را چه خوانی

کدامین فکر ما را شرط راه است

چرا گه طاعت و گاهی گناه است

که باشم من مرا از من خبر کن

چه معنی دارد اندر خود سفر کن

مسافر چون بود رهرو کدام است

که را گویم که او مرد تمام است

که شد بر سر وحدت واقف آخر

شناسای چه آمد عارف آخر

اگر معروف و عارف ذات پاک است

چه سودا بر سر این مشت خاک است

کدامین نقطه را جوش است انا الحق

چه گویی، هرزه بود آن یا محقق

چرا مخلوق را گویند واصل

سلوک و سیر او چون گشت حاصل

وصال ممکن و واجب به هم چیست

حدیث قرب و بعد و بیش و کم چیست

چه بحر است آنکه علمش ساحل آمد

ز قعر او چه گوهر حاصل آمد

صدف چون دارد آن معنی بیان کن

کجا زو موج آن دریا نشان کن

چه جزو است آن که او از کل فزون است

طریق جستن آن جزو چون است

قدیم و محدث از هم چون جدا شد

که این عالم شد آن دیگر خدا شد

دو عالم ما سوی الله است بی‌شک

معین شد حقیقت بهر هر یک

دویی ثابت شد آنگه این محال است

چه جای اتصال و انفصال است

اگر عالم ندارد خود وجودی

خیالی گشت هر گفت و شنودی

تو ثابت کن که این و آن چگونه است

وگرنه کار عالم باژگونه است

چه خواهد مرد معنی زان عبارت

که دارد سوی چشم و لب اشارت

چه جوید از سر زلف و خط و خال

کسی کاندر مقامات است و احوال

شراب و شمع و شاهد را چه معنی است

خراباتی شدن آخر چه دعوی است

بت و زنار و ترسایی در این کوی

همه کفر است ورنه چیست بر گوی

چه می‌گویی گزاف این جمله گفتند

که در وی بیخ تحقیقی نهفتند

محقق را مجازی کی بود کار

مدان گفتارشان جز مغز اسرار

کسی کو حل کند این مشکلم را

نثار او کنم جان و دلم را

رسول آن نامه را برخواند ناگاه

فتاد احوال او حالی در افواه

در آن مجلس عزیزان جمله حاضر

بدین درویش هر یک گشته ناظر

یکی کو بود مرد کاردیده

ز ما صد بار این معنی شنیده

مرا گفتا جوابی گوی در دم

کز آنجا نفع گیرند اهل عالم

بدو گفتم چه حاجت کین مسائل

نبشتم بارها اندر رسائل

بلی گفتا ولی بر وفق مسؤول

ز تو منظوم می‌داریم مامول

پس از الحاح ایشان کردم آغاز

جواب نامه در الفاظ ایجاز

به یک لحظه میان جمع بسیار

بگفتم جمله را بی‌فکر و تکرار

کنون از لطف و احسانی که دارند

ز من این خردگیها در گذارند

همه دانند کین کس در همه عمر

نکرده هیچ قصد گفتن شعر

بر آن طبعم اگر چه بود قادر

ولی گفتن نبود الا به نادر

به نثر ارچه کتب بسیار می‌ساخت

به نظم مثنوی هرگز نپرداخت

عروض و قافیه معنی نسنجد

به هر ظرفی درون معنی نگنجد

معانی هرگز اندر حرف ناید

که بحر قلزم اندر ظرف ناید

چو ما از حرف خود در تنگناییم

چرا چیزی دگر بر وی فزاییم

نه فخر است این سخن کز باب شکر است

به نزد اهل دل تمهید عذر است

مرا از شاعری خود عار ناید

که در صد قرن چون عطار ناید

اگرچه زین نمط صد عالم اسرار

بود یک شمه از دکان عطار

ولی این بر سبیل اتفاق است

نه چون دیو از فرشته استراق است

علی الجمله جواب نامه در دم

نبشتم یک به یک نه بیش نه کم

رسول آن نامه را بستد به اعزاز

وز آن راهی که آمد باز شد باز

دگرباره عزیزی کار فرمای

مرا گفتا بر آن چیزی بیفزای

همان معنی که گفتی در بیان آر

ز عین علم با عین عیان آر

نمی‌دیدم در اوقات آن مجالی

که پردازم بدو از ذوق حالی

که وصف آن به گفت و گو محال است

که صاحب حال داند کان چه حال است

ولی بر وفق قول قائل دین

نکردم رد سؤال سائل دین

پی آن تا شود روشن‌تر اسرار

درآمد طوطی طبعم به گفتار

به عون و فضل و توفیق خداوند

بگفتم جمله را در ساعتی چند

دل از حضرت چو نام نامه درخواست

جواب آمد به دل کین گلشن ماست

چو حضرت کرد نام نامه گلشن

شود زان چشم دلها جمله روشن

بخش ۳ - سؤال در ماهیت فکرت: نخست از فکر خویشم در تحیر »

« بخش ۱ - دیباچه: به نام آن که جان را فکرت آموخت

گلشن راز »

نخست از فکر خویشم در تحیر

چه چیز است آن که خوانندش تفکر

چه بود آغاز فکرت را نشانی

سرانجام تفکر را چه خوانی

شیخ محمود شبستری » گلشن راز »

مرا گفتی بگو چبود تفکر

کز این معنی بماندم در تحیر

تفکر رفتن از باطل سوی حق

به جزو اندر بدیدن کل مطلق

حکیمان کاندر این کردند تصنیف

چنین گفتند در هنگام تعریف

که چون حاصل شود در دل تصور

نخستین نام وی باشد تذکر

وز او چون بگذری هنگام فکرت

بود نام وی اندر عرف عبرت

تصور کان بود بهر تدبر

به نزد اهل عقل آمد تفکر

ز ترتیب تصورهای معلوم

شود تصدیق نامفهوم مفهوم

مقدم چون پدر تالی چو مادر

نتیجه هست فرزند، ای برادر

ولی ترتیب مذکور از چه و چون

بود محتاج استعمال قانون

دگرباره در آن گر نیست تایید

هر آیینه که باشد محض تقلید

ره دور و دراز است آن رها کن

چو موسی یک زمان ترک عصا کن

درآ در وادی ایمن زمانی

شنو «انی انا الله» بی‌گمانی

محقق را که وحدت در شهود است

نخستین نظره بر نور وجود است

دلی کز معرفت نور و صفا دید

ز هر چیزی که دید اول خدا دید

بود فکر نکو را شرط تجرید

پس آنگه لمعه‌ای از برق تایید

هر آنکس را که ایزد راه ننمود

ز استعمال منطق هیچ نگشود

حکیم فلسفی چون هست حیران

نمی‌بیند ز اشیا غیر امکان

از امکان می‌کند اثبات واجب

از این حیران شد اندر ذات واجب

گهی از دور دارد سیر معکوس

گهی اندر تسلسل گشته محبوس

چو عقلش کرد در هستی توغل

فرو پیچید پایش در تسلسل

ظهور جملهٔ اشیا به ضد است

ولی حق را نه مانند و نه ند است

چو نبود ذات حق را ضد و همتا

ندانم تا چگونه دانی او را

ندارد ممکن از واجب نمونه

چگونه دانیش آخر چگونه؟

زهی نادان که او خورشید تابان

به نور شمع جوید در بیابان

بخش ۵ - تمثیل در بیان سر پنهانی حق در عین پیدایی: اگر خورشید بر یک حال بودی »

« بخش ۳ - سؤال در ماهیت فکرت: نخست از فکر خویشم در تحیر

گلشن راز »

اگر خورشید بر یک حال بودی

شعاع او به یک منوال بودی

ندانستی کسی کین پرتو اوست

نبودی هیچ فرق از مغز تا پوست

جهان جمله فروغ نور حق دان

حق اندر وی ز پیدایی است پنهان

چو نور حق ندارد نقل و تحویل

نیاید اندر او تغییر و تبدیل

تو پنداری جهان خود هست قائم

به ذات خویشتن پیوسته دائم

کسی کو عقل دوراندیش دارد

بسی سرگشتگی در پیش دارد

ز دوراندیشی عقل فضولی

یکی شد فلسفی دیگر حلولی

خرد را نیست تاب نور آن روی

برو از بهر او چشم دگر جوی

دو چشم فلسفی چون بود احول

ز وحدت دیدن حق شد معطل

ز نابینایی آمد راه تشبیه

ز یک چشمی است ادراکات تنزیه

تناسخ زان سبب کفر است و باطل

که آن از تنگ چشمی گشت حاصل

چو اکمه بی‌نصیب از هر کمال است

کسی کو را طریق اعتزال است

رمد دارد دو چشم اهل ظاهر

که از ظاهر نبیند جز مظاهر

کلامی کو ندارد ذوق توحید

به تاریکی در است از غیم تقلید

در او هرچ آن بگفتند از کم و بیش

نشانی داده‌اند از دیدهٔ خویش

منزه ذاتش از چند و چه و چون

«تعالی شانه عما یقولون»

بخش ۶ - سؤال در موضوع فکرت: کدامین فکر ما را شرط راه است »

« بخش ۴ - جواب: مرا گفتی بگو چبود تفکر

کدامین فکر ما را شرط راه است

چرا گه طاعت و گاهی گناه است

گلشن راز »

در آلا فکر کردن شرط راه است

ولی در ذات حق محض گناه است

بود در ذات حق اندیشه باطل

محال محض دان تحصیل حاصل

چو آیات است روشن گشته از ذات

نگردد ذات او روشن ز آیات

همه عالم به نور اوست پیدا

کجا او گردد از عالم هویدا

نگنجد نور ذات اندر مظاهر

که سبحات جلالش هست قاهر

رها کن عقل را با حق همی باش

که تاب خور ندارد چشم خفاش

در آن موضع که نور حق دلیل است

چه جای گفتگوی جبرئیل است

فرشته گرچه دارد قرب درگاه

نگنجد در مقام «لی مع الله»

چو نور او ملک را پر بسوزد

خرد را جمله پا و سر بسوزد

بود نور خرد در ذات انور

به سان چشم سر در چشمه خور

چو مبصر با بصر نزدیک گردد

بصر ز ادراک آن تاریک گردد

سیاهی گر بدانی نور ذات است

به تاریکی درون آب حیات است

سیه جز قابض نور بصر نیست

نظر بگذار کین جای نظر نیست

چه نسبت خاک را با عالم پاک

که ادراک است عجز از درک ادراک

سیه رویی ز ممکن در دو عالم

جدا هرگز نشد والله اعلم

سواد الوجه فی الدارین درویش

سواد اعظم آمد بی کم و بیش

چه می‌گویم که هست این نکته باریک

شب روشن میان روز تاریک

در این مشهد که انوار تجلی است

سخن دارم ولی نا گفتن اولی است

یکی گوی ویکی بین ویکی دان

بدو ختم آمد اصل وفرع وایمان

میان دربند چون مردان به مردی

درآ در زمره اوفوا بعـــــــــــهدی 

به رخش علم وچوگان عبادت

زمیدان در ربا گوی ســــعادت

ترا از بهر این کار آفـــــــریدند

اگر چه خلق بسیار آفریدند

پدر چون علم ومادر هست اعمال

بسان قرةالعین است احــــــــوال

نباشد بی پدر انسان شکی نیست

مسیح اندر جهان بیش از یکی نیست

رها کن ترهات وشطح وطامات

خیال نور واسباب کـــــــرامات

کرامات تو اندر حق پرستی است

جز این کبر وریا وعجب مستی است

زابلیس لعین بی شــــهادت

شود پیدا هزاران خرق عادت 

گه از دیوار آید گاه زبام

گهی در دل نشیند گه در اندام

همی داند زتو احوال پنهان 

در آرد در تو کفر وفسق وعصیان

کرامات تو گر در خود نمایی ست

تو فرعونی واین دعوی خدایی ست

همه روی تو درخلق است زنهار 

مکن خود را بدین علت گرفتار

چو با عامه نشینی مسخ گردی

چه جای مسخ یکسر فسخ گردی

مبادا هیچ با عامت سروکار

که از فطرت شوی ناگه نگونسار

تلف کردی به هرزه نازنیین عمر

نگویی در چه کار است این چنیین عمر

مریدی علم دین آموختن بود

چراغ دل به نور اندوختن بود

کسی از مرده علم آموخت هرگز

زخاکستر چراغ افروخت هرگز

ولی از صحبت نا اهل بگریز

عبادت خواهی از عادت بپرهیز

نگردد جمع با عادت عبادت

عبادت میکنی بگذار عادت

اگر یابی خلاص از نفس ناسوت

درآیی در جناب قدس لاهوت

هر آن کس مجرد چون ملک شد

چو روح الله بر چارم فلـــــک شد 

بود محبوس طفل شیرخواره

بنزد مادر اندر گاهــــــــــواره

چو گشت او بالغ ومرد سفر شد

اگر مرد است همراه پدر شد

عناصر مر ترا چون ام سفلی است

توفرزندی وپدر آبای علــــــوی است 

از آن گفته عیسی گاه اسری

که آهنگ پـــــــدر دارم به بالا

تو هم جان پدر سوی پدر شو

بدر رفتند همــــراهان بدر شو 

اگر خواهی که گردی مرغ پرواز

جهان جیفه پیش کرکس انداز

به دونان ده مر این دنیای غدار

که جز سگ را نشاید داد مردار

نسب چه بود مناسب راطلب کن

به حق وروآر ترک نــــــسب کن 

به بحر نیستی هرکه فرو شد

فلا انساب نـــــــقد وقت او شد 

هر آن نسب که پیدا شد زشهوت

ندارد حاصلی جز کبر ونـــــــــخوت 

اگر شهوت نبودی در مـــــــــــیانه

نسب ها جمله میگشتی فسانه 

چو شهوت در میانه کارگر شد

یکی مادر یکی دیگر پدر شد 

نمیگویم که مادر یا پدر کـــــیست

که باایشان به حرمت بایدت زیست 

نهاده ناقصی را نام خواهر

حسودی را لقب کرده برادر

به مردان وارهان خود را چومردان

ولیکن حق کس ضایع مــــگردان 

حقوق شرع را زنهار مگذار

ولکن خویشتن را هم نگهدار

زر و   زن نیست الا مایه غم 

به جا بگذار چون عیسی بن مریم

حنیفی شو زهر قید ومذاهب

در آدر دیر دین مانند راهب

ترا تا هر نظر اغیار وغیر است

اگر در مسجد آیی عین دیر است

نمیدانم به هر حالی که هستی

خلاف نفس کافر کن که رستی

اگر خواهی که باشی بنده خاص

مهیا شو برای صدق واخلاص

برو خود را زراه خویش برگــــــــــیر

به هر یک لحظه ایمانت ز سر گیر 

به باطن نفس ما چون هست کافر

مشو راضی بدین اسلام ظاهـــــر 

زنو هر لحظه ایمان تازه گــــــــــردان 

مسلمانش ومسلمان شو مسلمان

کتاب گلشن راز یکی از حکیمانه ترین وزیباترین کتابهای عرفانی به زبان شعر است شیخ محمود شبستری متوقی 720هجری قمری عارفی بلند پایه که در کتابی به نام گلشن راز در پاسخ به سوال یکی از علما این کتاب را سروده که پاسخ ان سوال بوده است اما این کتاب انقدر راز رمزدارد وپیچیده وغامض است که پس از مرگ او چندین عارف بلند مرتبه در شرح این کتاب شعر کوچک که حدود 700بیت بیشتر نیست نوشته شده است که مشهورترین انان شرح لاهیجی است به نظر بنده حقیر بر طالبان  علم وحقیقت لازم است که در تمام عمر خود اگر یکبار هم شده این کتاب را مطالعه تا حقایق ایمانی بر انان اشکار شود اگر نمیتوانند حداقل این چند بیت که ما از کتاب ان عارف وارسته گلچین کرده ایم را مطالعه ودر ان تامل نموده ودر زندگی راه راست وحقیقی را در یابید

وجود تو همه خار است وخاشاک

برون انداز از خود جمله راپـــــــــاک 

برو تو خانه دل را فرو روب

مهیا کن مقام وجای محبوب

چوتو بیرون شدی او اندر آید

به تو بی تو جمال خود نماید

موانع تا نگردانی زخود دور

درون خانه دل نایدت نور

موانع چون در این عالم چهار است

طهارت کردن از وی هم چهار است

نخستین پاکی از احداث انجاس

دوم از معصیت وز شر وسواس

سوم پاکی زاخلاق ذمیمه است

که با او آدمی همچون بهیمه است چ

هارم پاکی سَر است از غیر

که اینجا منتهی میگردد از سیر 

مکن بر نعمت حق ناسپاسی

که تو حق را به نور حق شناسی

بیاد آور مقام حال فطرت

کز آنجا باز دانی اصل فکرت

الست بربکم ایزد که را گفت

که بود آخر که آن ساعت بلی گفت

در آن روزی که گلها میسرشتند

بهدل در قصه ایمان نوشتند

اگر ان نامه را یک ره بخوانی

هر ان چیزی که میخواهی بدانی

تو بستی عهد عقد بندگی دوش

ولی کردی به نادانی فراموش

کلام حق بدان گشته منزل

که تا یادت دهد آن عهد اول

اگر تو دیده ای حق را به آغاز

در اینجا هم توانی دیدنش باز

صفات را ببین امروز انجا

که تا ذاتش توانی دید فردا

وگرنه رنج خود ضایع مگردان

برو بنیوش لاتهدی زقــــــرآن 

تویی تو نسخه نقش الـــــــــــــهی

بجو از خویشتن هر انچه  خواهی

***در این اشعار شیخ محمود شبستری با زبان شعر راه تکامل انسان را به زیباترین شکل بیان فرموده است

ومفاهیم عمیق عرفانی او را اذهان بلند بهتر درک میکنند میگویند تیمور لنگ که یکی از بزرگترین امپراطور ان

وشاهان عصر خویش بوده است وبه تیمور  جهانگشا مشهور است ومرکز امپراطوری او سمرقند وبخارا بود که در عصر او. زیباترین شهرهای جهان بوده است طوری که حافظ شیرازی فرموده اگر ان ترک شیرازی بدست ارد دل مارا .......به خال هندویش بخشم سمرقند وبخارا را ....تیمور لنگ در عصر حافظ شیرازی بوده است ولی این پادشاه از حافظه ای عجیب برخوردار بوده است او نیز حافظ قران بود وکتاب گلشن راز شیخ محمود را خوانده بود هنگامی که پادشاه عثمانی را شکست داد واورا در یک قفس زندانی کرد وفاتح از ترکیه برمیگشت از قسمت تبریز وارد ایران شد واز ناحیه شبستر عبور کرد در ان هنگام شیخ فوت کرده بود وقبر او در شبستر بود واریه قریه شبستر شد ودستور داد تمام ان قریه را سرشماری کردند حدود 3700نفر بودند که به هرکدام چندین مثقال نقره هدیه داد به احترام شیخ محمود شبستری که از این قریه بود ولی مردم نفهمیدند که چرا تیمور ان محبت را به انان کرد او بر سر قبر شیخ محمود رفت ودستور داد بر قبر اوگنبدی بنا کنند خدا میداند که ذهن قوی تیمور از کتاب گلشن راز چه چیزی درک کرده است که این همه به ان شاعر محبت داشته است تیمور لنگ چنان حافظه ای داشته است که خود درکتاب که از خود به یادگار گذاشته است فرمود من 30هزار نفر در لشگر خود مبارز داشتم وهمه را بنام خودشان صدا می زدم

طوری که در زمان اتحاد جماهیر شوروی سابق قبر او را نبش کردند تا جمجمه اورا برسی کنند که در این جمجمه چه چیزی نهفته بوده است درکتاب منم تیمور جهانگشا که از کتب تاریخی با ارزش است وارزش خواندن دارد اودر زمان حکومت خود ایران عراق سوریه هندوستان امراطوری عثمانی را شکست داد ودر اخر عمر تا پای دیوار چین لشگرکشی کرد وخیال فتح چین را داشت که در پای دیوار چین سکته کرد وفرزندانش جنگ را رها کرده وبازگشتند او در تمام جنگها پیروز میدان شد ودر هر جنگی با شجاعت تمام فرمانده وپادشاه انان را به مبارزه دعوت میکرد این اعجوبه مسحور شیخ محمود شبستری گردیده بود ...

کتاب حق بخوان از نفس وآفاق

مزین شو به اصل جمله اخلاق

اصول خُلق نیک آمد عـــــــــــــدالت 

پس از وی باشدش عفت شجاعت 

حکیمی راست کردار است وگفتار

کسی کو متصف باشد بدین چــــار 

همه اخلاق نیکو در میان است 

که از افراط وتفریطش کران است

میانه چون صرا المستقیم است

زهر دو جانبش قعر جحیم است

جز از حق می نیاید دلـــــــــــــربایی

که شرکت نیست کس را در خدایی 

موثر حق شناس اندر همه جای

زحد خویشتن بیرون منه پـــــــای 

حق اندر کسوت حق عین حق دان 

حق اندر باطل آمد کار شیـــــــطان

بنام مولا...
ما را در سایت بنام مولا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 24526a بازدید : 181 تاريخ : شنبه 18 تير 1401 ساعت: 14:52