متن سنگ قبر

ساخت وبلاگ

متن سنگ قبر 

             


"حافظ"

بر سر تربت ما چون گذری همتی خواه
که زیارتگه رندان جهان خواهد بود

متن سنگ قبر
"سهراب سپهری"

به سراغ من اگر می آیید
نرم وآهسته بیایید
مبادا که ترک بردارد چینی نازک تنهایی من

متن سنگ قبر
"کوروش کبیر"

ای انسان هر که باشی واز هر جا که بیایی
میدانم خواهی آمد
من کوروشم که برای پارسی ها این دولت وسیع را بنا نهادم
بدین مشتی خاک که تن مرا پوشانده رشک مبر

متن سنگ قبر
"پروین اعتصامی"
آنکه خاک سیه اش بالین است
اختر چرخ ادب پروین است
گرچه تلخی از ایام ندید
هر چه خواهی سخنش شیرین است
 
متن سنگ قبر
"علی شریعتی"
نمی دانم پس از مرگم چه خواهد شد
نمی خواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت.
ولی بسیار مشتاقم که از خاک گلویم سوتکی سازد
گلویم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش
و او یکریز و پی در پی دم گرم خویش را در گلویم سخت بفشارد
و خواب خفتگان خفته را آشفته تر سازد
بدین سان بشکند
هر دم سکوت مرگبارم را


متن سنگ قبر
"نیوتن"
طبیعت وقوانین طبیعت در تاریکی نهان بود
خدا گفت بگذار تا نیوتن بیاید......
وهمه روشن شد

متن سنگ قبر
"خسرو شکیبایی"
در ازل پرتو حسنت زتجلی دم زد
عشق پیدا شدوآتش به همه عالم زد

متن سنگ قبر
"وینستون چرچیل"
من برای ملاقات با خالقم آماده ام
اما اینکه خالقم برای عذاب دردناک ملاقات با من آماده باشد چیز دیگریست

متن سنگ قبر
"اسکندر مقدونی"
اکنون گور او را بس است
آنکه جهان او را کافی نبود...

واما اگر من بمیرم وصیت میکنم روی سنگ قبرم بنویسند

انا لله وانا الیه راجعون

"وفدت على الكريم بغير زاد

من الحسنات والقلب السليم

وحمل الزاد أقبح كل شيء

إذا كان الوفود على الكريم"

چیست از این خوبتر در همه آفاق کار

دوست بر دوست رفت یار بر یار

خدایا در دنیا همیشه دوست داشتم بر دوستی چون تو مهمان شده ام ببینم چگونه با ما برخورد میکنی ؟؟؟

آمدن امیرالمومنین علیه السلام کنار جنازه سلمان

ویدیوهای مربوط به اپیزودهای ۴۵-۴۱، اشو، بخش دوم | پادکست فارسی چنل‌بی

شعری منتسب به حضرت علی(ع)

که هنگام دفن پیکر سلمان فارسی بر کفن او نوشتند:

 

وَفَدْتُ عَلَی الْکَریمِ بِغَیْرِ زادٍ           مِنَ الْحَسَناتِ وَ الْقَلْبِ السَّلیمِ
وَ حَمْلُ الزّادِ اَقْبَحُ کُلِّ شَیْءٍ              اِذَا کَانَ الْوُفُودُ عَلَی الْکَریمِ

 

  

عکس قبر سلمان فارسی

 

اصبغ بن نباته مي گويد: همين که سلمان از دنيا رفت و هنوز ما جنازه ي او را از قبرستان برنداشته بوديم، ناگهان مردي را سوار بر استر ديديم که خيلي غمگين بود.از استر پياده شد و بر ما سلام کرد و ما جواب سلام او را داديم، گفت: «در مورد غسل و نماز وکفن و دفن جنازه ي سلمان، جديت و شتاب کنيد.»  ما او را کمک کرديم، او براي حنوط و کفن و دفن، کافو آورده بود. به دستور او آب آورديم، او جنازه ي سلمان را غسل داد وکفن کرد و نماز بر جنازه خوانديم و جنازه را دفن نموديم.

 آن مرد، اميرمؤمنان علي عليه السلام بود که خودش لحد قبر سلمان را چيد و قبر را پوشانيد. حضرت علی (علیه السلام) در آخر کار با دست خود بر روی قبر سلمان شعر زیر را نوشتند:

وَفَدْتُ عَلَی الْکَریمِ بِغَیْرِ زادٍ           مِنَ الْحَسَناتِ وَ الْقَلْبِ السَّلیمِ
وَ حَمْلُ الزّادِ اَقْبَحُ کُلِّ شَیْءٍ              اِذَا کَانَ الْوُفُودُ عَلَی الْکَریمِ

 

ترجمه: بدون هیچ زاد و توشه ای از حسنات و قلب سلیم بر شخص کریمی وارد شدم

           و در پیشگاه کریم بردن زاد و توشه زشت ترین کار است !

 

 آنگاه سوار بر استر شد که برود، در همين موقع به دامنش چسبيدم و گفتم: «اي اميرمؤمنان! چه کسي خبر درگذشت سلمان را به تو داد و چگونه (به اين زودي از مدينه) به اينجا آمدي، با اين که فاصله ي راه طولاني است؟ » فرمود:« اي اصبغ! از تو پيمان مي گيرم که در صورت آگاهي از اين ماجرا تا زنده هستم به کسي نگويي.» گفتم: « اي اميرمؤمنان! من قبل از تو مي ميرم.» فرمود:« نه ، عمرت طولاني مي گردد. « گفتم: بسيار خوب، پيمان مي بندم تا زنده هستي به کسي نگويم.»

فرمود:« اي اصبغ! من هم اکنون در کوفه نماز خواندم و از مسجد به سوي خانه بازگشتم. در خانه خوابيدم، در عالم خواب شخصي نزد من آمد و گفت: «سلمان از دنيا رفت.» بي درنگ برخاستم و سوار بر استرم شدم و آنچه براي تجهيز ميت لازم است باخود برداشتم و به سوي مدائن آمدم. خداوند اين راه دور را برايم نزديک کرد و اکنون اينجا هستم. رسول خداصلي الله عليه و آله مرا از اين ماجرا آگاه کرده بود.

 اصبغ مي گويد: ديگر علي عليه السلام را نديدم، نفهميدم به آسمان رفت يا به زمين و سپس به کوفه آمدم .صداي اذان مسجد را شنيدم، به مسجد رفتيم، ديديم اميرمؤمنان علي عليه السلام به نماز جماعت ايستاده است. اين بود سرگذشت عجيب آمدن امام علي عليه السلام کنار جنازه ي سلمان.

 

بحارالانوار،ج22، ص380

 

 فریادهای آقای بهجت (ره) هنگام سلام نماز برای من سئوال شده بود،

گفتم اگر ندانم چرا فریاد می‌کشد دیگر برای نماز به قم نميروم .

     « تهران زندگی می‌کردم ، کارم در زمینه کامپیوتر بود، روزی از تلویزیون یکی از نمازهایی را که آیت‌الله بهجت (ره) می‌خواندند را دیدم و لذت بردم .

    تصمیم گرفتم به قم بروم و نماز جماعتم را به امامت آیت‌الله بهجت (ره) بخوانم، همین کار را هم کردم ، به قم رفتم ، دیدم بله همان نماز باشکوهی که در تلویزیون دیدم در قم اقامه می‌شود ، نمازهای پشت آقا بسیار برایم شیرین و لذت بخش بود، برنامه‌ام را طوری تنظیم کردم که هر روز صبح بروم قم و نماز صبحم را به امامت آقای بهجت بخوانم و به تهران برگردم .

   یک سال کارم همین شده بود، هر روز صبح می‌رفتم قم نماز می‌خواندم و برمی‌گشتم، در این زمان شیطان هم بیکار ننشسته بود، هر روز مرا وسوسه می‌کرد که چرا از کار و زندگی می‌زنی و به قم می‌روی ؟  خوب همین نماز را در تهران بخوان و . . .

    کم کم نسبت به فریادهای آیت‌الله بهجت (ره) هنگام سلام دادن آخر نماز حساس شده بودم ، آخه چرا آقا فریاد می‌کشه ؟ چرا داد می‌زنه ؟ چرا با درد سلام می‌ده ؟ حساسیتم طوری شده بود که خودم قبل از سلام‌های آقا سلام می‌دادم .

به خودم گفتم من اگر نفهمم چرا آقا موقع سلام آخر نماز فریاد می‌کشه دیگه نمیام قم نماز بخونم، همون تهران می‌خونم ، این هفته هفته آخرمه . . .

   یک روز آومدم و رفتم دم درب منزل آقا، در زدم، گفتم باید بپرسم دلیل این فریادهای بلند چیه، رفتم دیدم آقا میهمان داشتند، گوشه اتاق نشستم و در افکار خودم غوطه‌ور شدم، تو ذهن خودم با آقا حرف می‌زدم، آقا اگر بهم نگی میرم هان ! آقا دیگه نمیام پشتت نماز بخونم هان ! تو همین افکار بودم که آیت‌الله بهجت انگار حرفامو شنیده باشه سر بلند کرد و به من خیره شد، به خودم لرزیدم ، یعنی آقا فهمیده من چی می‌گفتم ؟ من که تو دلم گفتم، بلند حرفی نزدم، چطور شنید ؟

سرم را پایین انداختم و آرام از مجلس خارج شدم و به تهران برگشتم، در راه دائما با خودم می‌گفتم آقا چطور حرف‌های من را شنید؟ در همین افکار بودم تا اینکه شب شد و خوابیدم، در خواب دیدم پشت آیت‌الله بهجت (ره) ایستادم و در صف اول نماز می‌خوانم، متعجب شدم ، در بیداری اصلا نمی‌توانستم به چند صف جلو برسم چه برسد به اینکه برم صف اول !

   خوشحال بودم و پشت آقا نماز می‌خواندم ، یک دفعه تعجب کردم، دیدم در جلوی آقا، روبروی محراب یک دربی باز است به یک باغ بزرگ و آباد، آخه این در رو کی باز کردند؟ اصلا قم چنین باغ بزرگی نداره ، تعجب کردم ، باغ سر سبز و پر از میوه‌ای بود ، خدای من این باغ کجا بوده ؟ در همین افکار بودم که به سلام آخر نماز رسیدیم ، در انتهای نماز و هنگام سلام نماز درب باغ محکم بسته شد، یک لحظه از خواب پریدم .
    یعنی من خواب بودم ؟ آقا جواب سئوال من رو در خواب دادند، پس راز این فریاد بلند آقا هنگام سلام نماز درد دل کندن از آن باغ آباد و بازگشت به زمین خاکی بود ؟ به دلیل این درد آقا فریاد می‌کشید ، من جواب سئوالم رو گرفته بودم و پس از آن سه سال دیگر عاشقانه هر روز صبح برای نماز به قم می‌رفتم و سپس به تهران بازمی‌گشتم تا آقا رحلت کردند . »

     این مطالب خاطرات یکی از نمازگزاران حضرت آیت‌الله العظمی بهجت (ره) بود که توسط پسر این مرجع تقلید فقید در مراسم سالگرد حضرت آیت‌الله بهجت (ره) در مسجد صاحب الزمان (عج) ورامین بازگو شد 

بنام مولا...
ما را در سایت بنام مولا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 24526a بازدید : 279 تاريخ : پنجشنبه 23 تير 1401 ساعت: 14:33