دوست ......جبران خلیل جبران

ساخت وبلاگ

Gibran Khalil Gibran

جبران'>جبران خلیل جبران نقاش و نویسنده‌‌ی لبنانی-آمریکایی متولد 1883 است. او خالق آثار مشهوری مانند پیامبر و بال‌های شکسته است. آثار جبران در ایران و جهان به دلیل زبان شاعرانه خود مشهور شده‌اند. کتاب پیامبر به عنوان مشهورترین اثر او در سراسر جهان شناخته می‌شود و از لحاظ ادبی حائز اهمیت بسیاری است.

جبران خلیل جبران در ششم ژانویه ۱۸۸۳، در خانواده‌ی مارونی «جبران» در البشری، ناحیه‌ای کوهستانی در شمال لبنان زاده شد. در آن زمان، لبنان بخشی از سوریه بزرگ (شامل سوریه، لبنان و فلسطین) و یک ایالت تحت سلطه‌ی عثمانی بود که به منطقه‌ی لبنان حکومت خودمختار داده بود. مردم لبنان، سال‌ها برای استقلال از حکومت عثمانی جنگیده بودند و بنا بود خود جبران هم بعدها به این جنبش بپیوندد و یکی از اعضای فعال آن شود. منطقه‌ی لبنان، به خاطر دخالت‌های خارجی که به نفرت مذهبی میان مسیحیان، به‌ویژه فرقه‌ی مارونی و مسلمانان دامن می‌زد، منطقه‌ای پردردسر بود. بنا بود بعدها جبران فرقه‌های مذهبی گوناگون را با یکدیگر متحد کند و بدین وسیله کینه‌ها و نفرت‌های مذهبی را از بین ببرد. فرقه‌ی مارونی که در دوره‌ی اشتقاق در کلیسای بیزانسی در قرن پنجم پس از میلاد بنیان‌گذاری شده بود، گروهی از مسیحیان سوریه را در بر می‌گرفت که به پیروی از راهبی به نام مارون قدیس، فرقه و اصول فکری خود را شکل دادند. مادر جبران، کامیلا رَحمه، سی ساله بود که جبران را از شوهر سومش خلیل جبران به دنیا آورد. شوهرش مردی بی‌مسئولیت بود و خانواده را به ورطه‌ی فقر کشاند. جبران خلیل یک برادر ناتنی به نام پیتر، شش سال بزرگ‌تر از خودش، و دو خواهر کوچک‌تر به نام‌های ماریانا و سلطانه داشت که در تمام عمرش به‌شدت به آن‌ها وابسته بود. خانواده‌ی کامیلا سابقه‌ی مذهبی معتبری داشتند که اراده‌ی نیرومندی را در کامیلای تحصیل ناکرده رشد داده بود و بعدها به او کمک کرد به‌تنهایی خانواده‌اش را در امریکا سرپرستی کند. جبران که در ناحیه‌ی سرسبز البشری رشد می‌کرد، کودکی منزوی و متفکر بود که از مشاهده‌ی آبشارهای عظیم، صخره‌های نوک تیز، و سروهای فراوان پیرامونش لذت می‌برد و این زیبایی تأثیر نمادین و شگرفی بر نقاشی‌ها و نوشته‌های او داشت. از آنجا که در فقر بزر‌گ می‌شد، از تحصیلات رسمی بی‌بهره ماند و آموزش‌هایش محدود به ملاقات‌های منظم با یک کشیش روستایی بود که او را با اصول مذهب و انجیل و نیز با زبان‌های سوری و عربی آشنا کرد. کشیش که سرشت کنجکاو و هوشیار جبران را درک کرده بود، آغاز به آموختن مقدمات الفبا و زبان به او کرد، و جهان تاریخ، علم و زبان را به روی او گشود. در ده سالگی، جبران از صخره‌ای سقوط کرد و شانه‌ی چپش آسیب دید که تا پایان عمرش هم ضعیف ماند. خانواده‌اش، برای جا انداختن شانه‌اش، او را به یک صلیب بستند و تا چهل روز بسته نگه داشتند، و این حادثه نمادین که مصلوب شدن مسیح را به یاد می‌آورد، در ذهن جبران تأثیری عمیق گذاشت و برای همیشه در خاطره‌اش نقش بست. جبران هشت ساله بود که پدرش به علت عدم پرداخت مالیات به زندان افتاد و حکومت عثمانی تمامی اموالشان را ضبط، و خانواده را آواره کرد. خانواده‌ی جبران کوشیدند مدتی نزد اقوام خود بمانند؛ با این وجود، سرانجام مادر جبران تصمیم گرفت به امید ساختن زندگی بهتر، خانواده‌ی خود را به امریکا کوچ دهد. پدر جبران در سال ۱۸۹۴، از زندان آزاد شد، اما به علت بی‌مسئولیتی در قبال خانواده، نتوانست درباره مهاجرت تصمیم بگیرد و در لبنان ماند. اما بقیه‌ی اعضای خانواده، در ۲۵ ژوئن ۱۸۹۵، به مقصد سواحل نیویورک در امریکا، سوار بر کشتی شدند. خانواده‌ی جبران در بوستون ساکن شدند که در آن دوران، بعد از نیویورک، بزرگ‌ترین محل اقامت اتباع سوریه در ایالات متحده بود. کامیلا با فضای آن منطقه که از نظر فرهنگی با سایر مناطق امریکا بسیار متفاوت بود، احساس آشنایی می‌کرد، و از شنیدن زبان آشنای عربی و دیدن لباس‌های عربی لذت می‌برد. کامیلا که اینک نان‌آور خانواده بود، با دست‌فروشی در خیابان‌های فقرزده جنوب بوستون امرار معاش‌شان را آغاز کرد. در آن زمان، دوره‌گردی مهم‌ترین منبع درآمد مهاجران سوریه بود که به‌خاطر رسوم عربی و عدم تطابق فرهنگی، تصویر منفی‌ای در جامعه امریکایی ایجاد کرده بودند و کمتر در مشاغل بهتر پذیرفته می‌شدند. جبران که گرفتار دوره‌ی فقر دیگری شده بود، ناچار بود درد نخستین سال‌های زندگی‌اش را بار دیگر تجربه کند و این رنج اثری پاک‌نشدنی بر زندگی‌اش گذاشت. با این حال، به خاطر وجود مؤسسه‌های خیریه در مناطق فقرزده مهاجرنشین، فرزندان مهاجران می‌توانستند در مدارس دولتی حضور یابند تا از خیابان‌ها دور شوند، و جبران تنها عضو خانواده‌اش بود که به مدرسه‌ رفت. خواهرانش به خاطر موانع سنتی خاورمیانه و نیز مشکلات مالی، اجازه نداشتند وارد مدرسه شوند. قرار بود بعدها، جبران به قهرمان مبارزه برای آزادی و تحصیل زنان تبدیل شود، و گرداگرد خود را پر از زنان بلندهمت، اندیشمند و مستقل کند. در مدرسه، اشتباهی در ثبت‌نام، نام او را برای همیشه تغییر داد و به کَهلیل جبران تبدیل کرد که علی‌رغم تلاش‌هایش برای بازیابی نام کاملش، تا پایان عمرش بر جا باقی ماند. از آنجا که تحصیلات رسمی نداشت، او را در کلاس درجه‌بندی‌نشده ویژه‌ی فرزندان مهاجران قرار دادند که می‌بایست انگلیسی را از اول می‌آموختند. با تلاش‌های سخت کامیلا، وضع مالی خانواده بهتر شد و سرانجام پیتر توانست یک خواربار فروشی تأسیس کند و هر دو خواهرش را در آن به کار گیرد. مشکلات مالی و دوری خانواده از موطن، همه را به هم نزدیک کرد. کامیلا هم از نظر مالی و هم از نظر عاطفی فرزندانش را حمایت می‌کرد، به‌ویژه به پسر درون‌گرای خود جبران می‌پرداخت و در پرورش دادن استعدادهای هنری او می‌کوشید. در این دوران سخت، گوشه‌گیری جبران از زندگی اجتماعی افزایش یافت و اندیشناکی ذاتی‌اش عمیق‌تر شد. کامیلا در غلبه بر انزوایش به او کمک می‌کرد. استقلال مادر به جبران اجازه می‌داد با زندگی اجتماعی بوستون در هم آمیزد و جهان پر رونق هنری و ادبی آن را کشف کند.کنجکاوی جبران او را به سوی جنبه فرهنگی بوستون سوق داد و به جهان غنی تئاتر، اپرا و نگارخانه‌های هنری بوستون کشانید. وی با طرح‌های هنری‌اش، توجه آموزگارانش را در مدرسه دولتی جلب کرد و آموزگارانش برای این پسرک سوریه‌ای، آینده‌ای هنری پیش‌بینی می‌کردند. آن‌ها با هنرمندی، به نام فرد هلند دِی، تماس گرفتند و او جهان فرهنگ را بر جبران گشود و او را در آغاز جاده اشتهار هنری قرار داد. جبران در سال ۱۸۹۶ با فرد هلند دی ملاقات کرد و از آن تاریخ، به خاطر رهایی دی از قراردادهای سنتی هنری، توانست در جاده هنر پیش برود. دی جبران را با اساطیر یونان، ادبیات جهان، نوشته‌های معاصر و عکاسی آشنا کرد که او را تا پایان عمر وادار به تلاش برای ابراز خویشتن کرد. مطالعات آزاد و شیوه اکتشاف هنری نامرسوم دی، جبران را تحت تأثیر گذاشت و بعدها شیوه برداشت رها از بندِ دی را در تحقق خویشتن و اصالت آثارش به کار برد. وی تلاشی برای بالا بردن سطح تحصیلات جبران نکرد و به جای آن، همت خود را معطوف به افزایش اعتمادبه‌نفس او کرد که بر اثر برخورد بد با مهاجران و فقر شدید، به‌شدت آسیب دیده بود. تعجبی نداشت که جبران، آموزنده سریعی از آب در آمد و هر آنچه را که از دی می‌دید، می‌بلعید. در یکی از نمایشگاه‌های هنری فرد هلند دی، جبران طرحی از زنی به نام ژوزفین پیبادی کشید، شاعره و نویسنده‌ای گمنام، که بعدها به یکی از تجربه‌های عشقی ناموفق جبران تبدیل شد؛ مدت‌ها بعد، جبران به او پیشنهاد ازدواج داد و ژوزفین پیشنهاد او را نپذیرفت، و این نخستین ضربه از سوی زنانی بود که جبران به آن‌ها مهر ورزید. دی که پیوسته جبران را تشویق می‌کرد به نقاشی و طراحی ادامه دهد، در انتشار تصاویر جبران بر جلد کتاب‌ها در سال ۱۸۹۸ بسیار مؤثر بود. در آن زمان، جبران آغاز به پرورش فن و شیوه خود در نقاشی کرد. اندک‌اندک وارد حلقه‌ی بوستونی‌ها شد و استعدادهای هنری‌اش، سبب اشتهار او شدند. با این وجود، خانواده‌اش به این نتیجه رسیدند که موفقیت زود هنگام می‌تواند منجر به مشکلاتی در آینده شود، و با موافقت جبران، او را به لبنان فرستادند تا تحصیلات خود را به پایان برساند و عربی بیاموزد. جبران در سال ۱۸۹۸ وارد بیروت شد. هم در زبان انگلیسی و هم حتی در زبان عربی مشکل داشت؛ می توانست به‌خوبی عربی صحبت کند، اما نمی‌توانست به این زبان بنویسد یا بخواند. برای بهبود زبان عربی‌اش، تصمیم گرفت در مدرسه‌ای مارونی به نام «مدرسه الحکمه» ثبت نام کند که در کنار آموزش‌های مسیحی، برنامه‌ای ملی‌گرایانه نیز داشت. سرشت مصمم جبران مانع از آن می‌شد که به برنامه آموزشی کوته‌نظرانه مدرسه تن در دهد، او به برنامه‌ای منحصربه‌فرد در سطح دانشگاهی نیاز داشت تا با احتیاج‌های تحصیلی او تطابق کند و رفتارهای طغیانگر و فردگرایانه‌اش، او را در معرض اتهام به کفر قرار داد. با این حال، مدرسه برنامه تحصیلی او را مطابق با میل او تغییر داد. جبران تصمیم گرفت در کتاب مقدس به زبان عربی غرق شود، و شیفته سبک نگارش و محتوای آن شد، و این شیفتگی در آثار گوناگونی از او پدیدار شده است. رفتار بیگانه و فردگرایانه جبران، اعتماد‌‌به‌نفس و موهای بلند نامرسومش در دوران تحصیل، تأثیری شگرف بر آموزگاران و همکلاسی‌هایش گذاشت. معلم عربی‌اش در او قلبی عاشق اما مهارشده، روحی گستاخ، ذهنی عصیانگر و نگاهی که هر آنچه را می‌بیند، به سخره می‌گیرد یافته بود. در هر حال، فضای محدود و بسته مدرسه با روحیه جبران سازگار نبود. آشکارا وظایف مذهبی‌اش را انجام نمی‌داد، از کلاس‌ها می‌گریخت و روی کتاب‌هایش نقاشی می‌کرد. در مدرسه با یوسف حواییک آشنا شد و همراه با او، مجله‌ای به نام «المناره» منتشر کرد که حاوی نوشته‌های هر دو، و نقاشی‌های جبران بود. در همان هنگام، ژوزفین پیبادی، زیباروی بیست و چهار ساله بوستونی که در یکی از نمایشگاه‌های دی توجه جبران را به خود جلب کرده بود، فریفته هنرمند جوان لبنانی شد که یکی از طرح‌هایش را به او تقدیم کرده بود، و در دوران اقامتش در لبنان، با او مکاتبه کرد. کمی بعد، رابطه‌ای عاطفی میان آن دو در گرفت که تا پایان دوستی‌شان ادامه یافت. چند سال بعد، ژوزفین پیشنهاد ازدواج جبران را نپذیرفت و خود در سال ۱۹۰۶ ازدواج کرد. جبران دانشگاه را در سال ۱۹۰۲ به پایان رساند. زبان‌های عربی و فرانسه را آموخته بود و در سرودن شعر به مهارت رسیده بود. در این هنگام، رابطه‌اش با پدرش قطع شد و ناچار شد به خانه پسر عمویش نقل مکان کند و زندگی محقر و فقیرانه‌ای را سر بگیرد که تا پایان عمر از یادآوری آن منزجر بود. فقر خلیل در لبنان با خبر شیوع بیماری در خانواده‌اش همراه شد. برادر ناتنی‌اش سل گرفته بود، خواهرش سلطانه مشکل روده‌ای داشت و مادرش دچار سرطان شده بود. با شنیدن خبر بیماری هولناک سلطانه، جبران در ماه مارس ۱۹۰۲ لبنان را ترک گفت.

جبران خلیل جبران (۶ ژانویه ۱۸۸۳ – ۱۰ آوریل ۱۹۳۱) اهل بشرّی لبنان و نویسندهٔ لبنانی-آمریکایی و نویسنده کتاب پیامبر بود. جبران، علاوه بر شعر و نویسندگی، در نقاشی نیز ذوق و مهارت داشت و بیش از ۷۰۰ کار هنری از او بجا مانده‌است. اما شهرت جبران بیشتر به‌خاطر کتاب پیامبر است که برای اولین بار در سال ۱۹۲۳ در آمریکا منتشر شد و از آن زمان به یکی از پرفروش‌ترین کتاب‌های تمام دوران‌ها تبدیل شده و به بیش از ۱۰۰ زبان ترجمه شده‌است.[۱]

دوران کودکی[ویرایش]

او در ششم ژانویه سال ۱۸۸۳، در خانواده‌ای مسیحی مارونی (منسوب به مارون قدیس) که به «خلیل جبران» شهرت داشتند، در البشری (ناحیه‌ای کوهستانی در شمال لبنان) به دنیا آمد. مادرش دوزنده‌ای هنرمند بود که کامله نام داشت.

جبران خلیل جبران

مادر جبران کامله رحمه، سی ساله بود که جبران را از شوهر سومش خلیل جبران به دنیا آورد.

شوهرش مردی بی‌مسئولیت بود و خانواده را به ورطه فقر کشاند. «جبران خلیل» یک برادر ناتنی به نام «پیتر» (شش سال بزرگتر از خودش) و دو خواهر کوچکتر به نام‌های «ماریانه» و «سلطانه» داشت که در تمام عمرش به آن‌ها وابسته بود. از آنجا که «جبران» در فقر بزرگ می‌شد، از تحصیلات رسمی بی‌بهره ماند و آموزش‌هایش محدود به ملاقات‌های منظم با یک کشیش روستایی بود که او را با اصول مذهب و انجیل و زبان‌های سریانی و عربی آشنا کرد. «جبران» هشت ساله بود که پدرش به علت عدم پرداخت مالیات به زندان افتاد و حکومت عثمانی تمام اموالشان را ضبط و خانواده را آواره کرد. سرانجام مادر «جبران» تصمیم گرفت با خانواده‌اش به آمریکا کوچ کند. در ۲۵ ژوئن سال ۱۸۹۵، جبران در دوازده سالگی با مادر، برادر و دو خواهرش، لبنان را ترک و به ایالات متحده آمریکا رفت و در بوستون ساکن شد. وی در بوستون به مدرسه رفت. در مدرسه، اشتباهی در ثبت نام، نام او را برای همیشه تغییر داد و به کهلیل جیبران Kahlil Gibran تبدیل کرد که علی‌رغم تلاش‌هایش برای بازیابی نام کامل، تا پایان عمرش بر‌جا‌ماند. در سال ۱۸۹۶ آموزگارش که استعداد هنری جبران را دید، او را به عکاس و ناشری بنام «فِرِد هلند دی» معرفی کرد و از آن به بعد جبران وارد مسیر هنر شد. وی جبران را با اساطیر یونان، ادبیات جهان، نوشته‌های معاصر و عکاسی آشنا کرد.

بازگشت به لبنان[ویرایش]

دختر جوانی به نام «ژوزفین پی بادی» که ثروت سرشاری از ذوق و فرهنگ داشت، دل به محبت این جوان بست و در رشد و کمال او بسیار مؤثر واقع شد.

وی در آمریکا به نگارگری پرداخت. زنان دیگری نیز بعدها در زندگی «جبران» ظاهر شدند که از همه مهم‌تر خانم «مری هسکل» و «شارلوت تیلر» هستند. این دو زن (به ویژه خانم هسکل) شاید بیشترین تأثیر را در زندگی فرهنگی و هنری و حتی اقتصادی «جبران» داشته‌اند. اما جبران پس از حدود سه سال اقامت در آمریکا به شوق زادگاه و عشق به آشنایی با زبان و فرهنگ بومی خویش به وطن بازگشت. جبران که به کمک «فرد هلند دی» کم‌کم وارد حلقه بوستونی‌ها شده بود و شهرت کوچکی به هم زده بود، با نظر خانواده‌اش تصمیم گرفت به لبنان برگردد تا تحصیلاتش را به پایان برساند و عربی بیاموزد. جبران در سال ۱۸۹۸ وارد بیروت شد و به «مدرسه الحکمه» رفت. جبران در این دوره کتاب مقدس را به زبان عربی خواند و با دوستش یوسف حواییک، مجله‌ای به نام «المناره» منتشر کرد که حاوی نوشته‌های آن دو و نقاشی‌های «جبران» بود.

مرگ در خانواده و بازگشت به ایالات متحده[ویرایش]

جبران دانشگاه را در سال ۱۹۰۲ و در حالیکه زبان‌های عربی و فرانسه را آموخته بود و در سرودن شعر به مهارت رسیده بود، تمام کرد.

در این هنگام رابطه‌اش با پدرش قطع شد و از او جدا شد و زندگی محقر و فقیرانه‌ای را از سر گرفت. در همان هنگام شنید که برادر ناتنی‌اش سل گرفته، خواهرش «سلطانه» مشکل روده‌ای دارد و مادرش گرفتار سرطان است. با شنیدن خبر بیماری هولناک «سلطانه»، «جبران» در ماه مارس ۱۹۰۲ لبنان را ترک کرد. اما دیر رسید و «سلطانه» در چهارده سالگی درگذشته بود. در همان سال، «پیتر» به بیماری سل و مادرش به سرطان درگذشتند.

«جبران خلیل» بعد از پایان تحصیلاتش در فرانسه دوباره وارد آمریکا شد و تا مرگش در سال ۱۹۳۱ در آنجا کار و زندگی کرد.

«جبران خلیل جبران» در سال ۱۹۳۱ به علت سیروز کبدی درگذشت.

آثار[ویرایش]

جبران هنرمند پرکاری بود و در طول عمر کوتاهش آثار زیادی تولید کرد، از جمله ۲۸ کتاب، ۸۱ مقاله و حدود ۷۰۰ نگاره.[۲] جبران قالب‌های مختلف ادبی مانند شعر، نثر، نمایش‌نامه، مقاله و داستان را آزمود. لیست برخی از کارهایش در پائین آمده‌است.

ترجمه به زبان فارسی

  • پیامبر، ترجمه حسین الهی قمشه ای، انتشارات روزنه
  • دیوانه، ترجمه موسی بیدج، انتشارات افق
  • موسیقی، ترجمه موسی بیدج، انتشارات افق
  • آواره + خدایان زمین، عبدالرضا رضایی، انتشارات افق
  • عیسی پسر انسان، ترجمه موسی اسوار، انتشارات سخن
  • اشک و لبخند، ترجمه مهدی سرحدی، انتشارات کلیدر
  • ماسه و کف، ترجمه مهدی سرحدی، انتشارات کلیدر
  • عروسان دشت، ترجمه حیدر شجاعی، انتشارات دادار
  • بالهای شکسته، ترجمه مرضیه صادقی زاده، انتشارات آلوس
  • آیینه های روح، ترجمه رضا ثمروی حاجی آقا افشین افشاری، انتشارات نشر قطره

جبران خلیل جبران

پیامبر گفت:
دوست شما همان دعای شماست که مستجاب شده است.

مزرعه ی شماست که در آن با عشق دانه می‌کارید و با شُکر درو می‌کنید.

سفره ی طعام و شعله آتشدان شماست.

زیرا با گرسنگی نزد او می‌آیید و در کنارش آرامش می‌جویید.

وقتی دوست شما از ضمیر خویش سخن می‌گوید٬

شما را نه هراس از آن باشد که گویید «چنین نیست» و نه دریغ باشد که گویید «آری چنین است».

و هنگامی‌که او سکوت می‌کند قلب شما از گوش کردن به آوای قلب او باز نمی‌ایستد.

زیرا ٬ در اقلیم دوستی همه ی اندیشه‌ها٬ همه ی آرزو‌ها و انتظارات، بی هیچ کلمه ای به دنیا می‌آیند و میان دو دوست تقسیم میشوند٬

با شادی و نشاطی که در زبان نمی‌گنجد.

و قتی از دوست جدا می‌شوید غمی‌به دل راه نمی‌دهید،

زیرا آنچه را که شما در او بیش از همه دوست می‌دارید،

ای بسا که در جدایی بهتر در چشم شما جلوه کند.

چنانکه کوه نَورد وقتی از دشت به کوه می‌نگرد آنرا بهتر می‌بیند.

و خوشتر آنکه در دوستی هیچ مقصودی در میان نباشد مگر آنکه روح شما ژرف تر و عظیم تر شود.

زیرا اگر عشق در پی چیزی جز کشف اسرار عشق باشد٬ به حقیقت عشق نیست،

بلکه ٬ دامی‌است که آدمی‌می‌گسترد و در آن صیدی جز کالای بیهوده نمی‌افتد.

و بگذار بهترین بخش هستی تو از آنِ دوستت باشد.

اگر او دریای وجودت را هنگام جزر آب دیده است٬ بگذار در مدّ آب نیز آنرا تجربه کند.

زیرا اگر دوستت را بدان خاطر بخواهی که ساعات خود را در صحبت او بر باد دهی٬ بهره ی آن دوستی چه خواهد بود؟

پس در صحبت او ساعاتی را بجوی برای زیستن (نه برای کشتن).

زیرا دوست برای آنست که نیاز تو را بر آورد، نه تُهی بودنت را پُر کند.

و بگذار که در پیوند شیرین دوستی، خنده و شادی باشد و شریک شدن در لذتهای یکدیگر.

جبران خلیل جبران

یکدیگر را دوست بدارید،اما از عشق زندانی برای یکدیگر نسازید... پیمانه های یکدیگر را پر کنید،اما از یک پیمانه ننوشید..... از نان خود به یکدیگر ارزانی کنید،اما از یک قرص نان نخورید... با هم بخوانید و برقصید و شادکام باشید،اما به حریم تنهایی یکدیگر تجاوز نکنید

متن جبران خلیل جبران و کدامین ثر... | زیبا متن

چون عاشقی آمد، سزاوار نباشد این گفتار که : خدا در قلب من است ، شایسته تر آن که گفته آید : من در قلب خداوندم.

تصور هر کس از خداوند با تصور دیگری از او متفاوت است . بنابراین کسی نمی تواند دین خویش را به دیگری بدهد ، و اگر می خواهید خدا را بشناسید ، در پی کشف رازها نباشید . بلکه به گرداگرد خویش نگاه کنید ، او را خواهید دید که با کودکانتان سرگرم بازی است .

به آسمان بنگرید ؛ او را خواهید دید که در میان ابرها گام بر می دارد ، در حالیکه دستهایش را در آذرخش دراز کرده است و در باران پایین می آید .

­ غم مخورید ای عزیزان ناتوانم ، زیرا قادری متعال در پس و پشت و آن سوی این جهان مادی است ، قادری که همه عدل است و رحمت است و شفقت و عشق .

­ دین کشتزاری است کاملاً آماده ، که با اشتیاق کسی که در آرزوی بهشت به سر می برد و یا کسی که از آتش جهنم می ترسد ، کاشته و آبیاری می شود .

­ دین از آن هنگام آغاز شد که انسان شفقت خورشید را در حق دانه هایی که در خاک کاشته بود مشاهده می کرد .

­ بسیاری از نظریه ها مانند شیشۀ پنجره اند . گرچه ما حقیقت را از خلال آن می بینیم ، اما همان شیشه میان ما و حقیقت فاصله می اندازد .

­ در کشتزاری دانۀ بلوطی دیدم . چیزی به ظاهر مرده و بی خاصیت . و در بهار ، همان دانۀ بلوط را دیدم که ریشه دوانده و قد کشیده بود . این آغاز درخت بلوط بود که به سوی خورشید بالا می رفت . بی تردید شما این را معجزه می انگارید ، با وجود این ، چنین معجزه ای در رخوت هر پاییز و در شور و شوق هر بهار ، هزاران هزار بار اتفاق می افتد .

­ ازدواج ، یگانگی دو فطرت خدایی است تا فطرت خدایی سومی نیز بتواند روی زمین زاده شود . ازدواج ، یگانگی دو روح در بستر عشقی سوزان است برای پایان دادن به جدایی . وحدتی است متعالی که یگانه های جدا را در خود ذوب می کند . حلقه ایست زرین در زنجیری که آغازش یک نگاه و پایانش جاودانگی است . بارانی است پاک که از آسمان نیالوده می بارد تا طبیعت خداوندی را بارور و متبرک سازد .

­ مرد افتخار و شهرت می خرد ، اما زن بهایش را می پردازد .

شاعر و نویسنده ، هر دو تلاش می کنند تا حقیقت زن را دریابند ، اما تا به امروز رازهای پنهان قلب او را نیافته اند ، زیرا آنها از ورای حجاب جنسیت به زن نگریسته اند و جز ظاهر او را ندیده اند ؛ آنها با ذره بین نفرت در جست و جوی زن بوده اند و در نتیجه جز ضعف و فرمانبرداری چیزی نیافته اند .

­ هر انسانی دو نفر است : یکی بیدار در تاریکی ، و دیگری خواب است در روشنایی .

­ هر روز به درون وجدان خویش بنگرید و خطاهای خود را اصلاح کنید ؛ اگر از انجام این وظیفه در بمانید ، آنگاه با حقیقت و خردی که در درونتان است ، صادق نیستید .

­ من راه خویش را تا هر کجا که سرنوشت و رسالتم اقتضا کند ، برای حقیقت ، خواهم پیمود . اگر کسی در خیال خود سپیده دمان را در آغوش بگیرد ، جاودانه می شود . کسی که شب درازش را به خواب رود ، به یقین در دریایی خوابی ژرف محو می شود . کسی که در بیداری اش زمین را تنگی در آغوش می گیرد ، تا به آخر بر روی زمین خواهد خزید .

­ تنها مرگ و عشقند که همه چیز را دگرگون می کنند . زندگی ، زنی است که در سیل اشکهای عاشقانش ، تن می شوید و با خون قربانیانش تدهید می کند .

­ زندگی ساحره ایست که با زیباییش افسونمان می کند ، اما کسی که حیله هایش را بشناسد ، از سحر او خواهد گریخت .

­ مرگ فقط به آدم سالخورده نزدیک نیست ، به طفل تازه تولد یافته نیز به همان اندازه نزدیک است ؛ زندگی نیز این چنین است .

­ می دانستم که زمین به عروسی زیبا می ماند که برای افزودن به زیباییش ، به زیورآلات مصنوعی نیازی ندارد . زمین به جامۀ سبز مرغزارش ، به ماسه های طلایی سواحلش و به سنگ های پر بهای کوهستان هایش راضی است .

­ هنگامیکه جانداری را می کشید در دل خویش به او بگویید :

« با همان نیرویی که تو را می کشد ، من نیز کشته می شوم ، من نیز خورده می شوم . زیرا قانونی که تو را به دست من سپرده است ، مرا نیز به دست تواناتر از من خواهد سپرد . خون تو و خون من چیزی نیستند جز شیره ای که درخت آسمان را تغذیه می کنند . »

­ درختان شعری هستند که زمین بر صفحۀ آسمان می نویسد . ما درختان را می اندازیم و از انها کاغذهایی می سازیم تا بی چیزی خویش را بر آنها ثبت کنیم ، و همانگونه که هیچ برگی به زردی نمی گراید مگر با آگاهی خاموشی تمامی درخت ، تبهکار نیز بدی نمی کند مگر با ارادۀ پنهان همۀ شما .

­ کسی که به حقیقت گوش می سپارد کمتر از کسی نیست که حقیقت را بر زبان جاری می سازد .

­ حقیقت آدمها آن نیست که بر شما آشکار می کنند ، بلکه آن است که از آشکار کردنش بر شما عاجزند .

­ جایگاه انسانیت قلب خاموش اوست ، نه ذهن وراجش .

­ مبالغه حقیقتی است که کنترل خود را از دست داده است .

­ لذت ، نغمۀ آزادی است ، اما آزادی نیست . لذت ، شکوفایی امیال شماست ، اما میوۀ آنها نیست . لذت ، قفسی است که بال در آورده است ، اما فضایی بسته و بی وزن نیست . آری به یقین ، لذت نغمۀ آزادی است .

­ اگر مصیبت و بلا وجود نمی داشتند ، کار و تلاشی هم وجود نمی داشت ، آنگاه زندگی سرد و بی حاصل و ملال انگیز می شد .

­ از تفهیم آن چیزها که که ممنوع شده است دست بدار ، زیرا وجدان من محکمه ای است که دربارۀ من عادلانه قضاوت می کند .

­ سخاوت آن نیست که آنچه را که من بیش از تو به آن نیاز دارم به من ببخشی ، بلکه آن است که به من ببخشی آنچه را که بیش از من به آن نیاز داری .

­ چقدر فرومایه ام من ، هنگامی که زندگی به من طلا می دهد ، و من به تو نقره می دهم ، و با این وجود خود را سخاوتمند می انگارم .

­ تو هنگامی که می بخشی ، به واقع کریمی . هنگام بخشش چهره ات را بگردان تا شرم را در نگاه آنکه می گرید نبینی .

­ ما اغلب از فرداها قرض می کنیم تا وام خویش را به دیروزها بپردازیم .

­ روحم اندرز داد و ملامتم کرد که با اظهار این سخن ، زمان را اندازه نگیرم : « دیروز بود و فردایی خواهد بود . »

­ زیبایی در قلب کسی که مشتاق آن است روشن تر می درخشد تا در چشمان کسی که آن را می بیند .

­ عشق برای همیشه از زیبایی می هراسد ، با این وجود ، زیبایی برای همیشه توسط عشق دنبال خواهد شد .

­ من نمی توانستم سخن بگویم ، بنابراین به سکوت پناه بردم که تنها زبان ، دل آدمی است .

­ حراف ترین آدمها ، کم کم هوش ترین آنانند . فرق بین سخنور و دلال حراج چندان زیاد نیست .

­ پیش از آنکه عشق را بشناسم ، عادت داشتم نغمه های عاشقانه سر دهم ، اما شناختن را که آموختم ، کلمات در دهانم ماسید و نواهای سینه ام در سکوتی ژرف فرو افتادند .

­ هنر مصریان علوم غریبه است . هنر کلدانیان حساب است . هنر یونانی ها تناسب است . هنر رومیان تقلید است . هنر چینی ها آداب معاشرت است . هنر هندوها سنجیدن خیر و شر است . هنر یهودیان در مفهوم ویرانی است . هنر اعراب در یادآوری گذشته ها و اغراق است . هنر پارسیان در عیب جویی است . هنر فرانسویان در کلک و تردستی است . هنر انگلیسی ها در تحلیل و قیافۀ حق به جانب گرفتن است . هنر اسپانیایی ها در تحجر است . هنر ایتالیایی ها در قشنگی است . هنر آلمانی ها در جاه طلبی است . هنر روسها در غم و غصه است و هنر گامی است از شناخته ها به سوی ناشناخته ها .

­ چهرۀ آدمی آیینۀ شگفت انگیزی است که صادقانه ژرفای روح را منعکس می کند ؛ کار هنرمند آن است که این ژرفا را ببیند و ترسیم کند ؛ در غیر این صورت شایستۀ آن نیست که هنرمند نامیده شود .

­ کار هنری بیشتر فهم طبیعت و آشکار ساختن معناهای آن برای کسانی است که قادر به فهم آن نیستند . انتقال روح درخت است ، نه تولید چیزی کاملاً شبیه درخت . آشکار ساختن ضمیر دریاست ، نه ترسیم موج های کف آلود بیشمار . رسالت هنر بیرون کشیدن ناشناخته ها است از دل آشناترین چیزها .

­ اثر هنری ، مهی است که به صورت نقشی تراشیده می شود .

­ کسی که به سیمای غم نگاه کرده ، سیمای شادمانی را هرگز نمی بیند .

­ غم و شادی از یکدیگر جدا نیستند . آنها باهم می آیند و هنگامی که یکی از آنها تنها با شما سر یک سفره می نشیند ، یادتان باشد که آن دیگری بر بسترتان خفته است .

­ تلخ ترین چیز در اندوه امروزمان ، خاطرۀ شادمانی دیروزمان است .

­ غم ، احساسات را تلطیف می کند و شادی ، دلهای مجروح را التیام می بخشد . اگر بنیاد غم و حرمان بر می افتاد ، روح آدمی شبیه لوحی سپید می شد که بر آن چیزی جز نشانه های خودپرستی و آزمندی ثبت نبود .

­ دوستی با آدم نادان ، به اندازۀ بحث کردن با آدم مست ، احمقانه است .

­ هنگامی که جامم تهی است ، به تهی بودنش رضا می دهم ؛ اما هنگامی که نیمه پر است ، از نیمه پر بودن ان آزرده می شوم .

­ از خیالتان خلوتگاهی در بیابان بسازید ، پیش از آنکه خانه ای در میان دیوارهای شهر بنا کنید .

­ صورت ظاهر ، فقط جامه ای است که می پوشیم . جامه ای با دوختی ظریف ، تا مرا از پرسشهای شیطنت آمیز تو و تو را از بی مبالاتی های من در امان دارد .

­ نیایش آواز قلب است که حتی در مخمصۀ شیون هزاران روح دیگر ، راه خود را تا عرش خداوند هموار می کند .

­ بگذارید کسی که دستان آلودۀ خود را با جامۀ شما پاک می کند ، جامه تان را با خود ببرد . او دوباره محتاج آن خواهد شد ، اما شما هرگز .

­ ما توان آن را داریم که سعادت عقلانی را در ساده ترین تجلیات روح بیابیم . زیرا در گلی ساده ، همۀ شکوه و زیبایی بهار را می یابیم و در چشمان طفلی شیرخوار ، همۀ امیدها و آرزوهای بشریت را .

­ خوشا به حال مردم با صفا . خوشا به حال آنانکه از مال فارغند ، زیرا که وارسته اند . خوشا به حال آنانکه گرسنۀ حقیقت و زیباییند ، زیرا گرسنگیشان نان می اورد وتشنگیشان اب گوارا ن نان

م

خط و دل | جبران خلیل جبران

با ما از عشق سخن بگوی.

پیامبر سر برآورد و نگاهی به مردم انداخت و سکوت و آرامش مردم رافرا گرفته بود.

سپس با صدایی ژرف و رسا گفت:

هرزمان که عشق اشارتی به شما کرد در پی او بشتابید، هر چند راه اوسخت و ناهموار باشد.

و هر زمان بالهای عشق شما را در بر گرفت خود را به او بسپارید، هر چند که تیغهای پنهان در بال و پرش ممکن است شما را مجروح کند.

و هر زمان که عشق با شما سخن گوید او را باور کنید، هر چند دعوت او رویاهای شما راچون باد مغرب در هم کوبد و باغ شما را خزان کند.

زیرا عشق چنانکه شما را تاج بر سر می‌نهد به صلیب نیز میکشد. و چنانکه شما را می‌رویاند شاخ و برگ شما را هرس می‌کند.

و چنانکه تا بلندای درخت وجودتان بالا میرود و ظریف ترین شاخه‌های شما را که در آفتاب می‌رقصند نوازش می‌کند . همچنین تا عمیق ترین ریشه‌های شما پایین می‌رود و آنها را که به زمین چسبیده اند تکان می‌دهد.

عشق شما را چون خوشه‌های گندم دسته می‌کند. آنگاه شما را به خرمن کوب از پرده ی خوشه بیرون می‌آورد. و سپس به غربال باد دانه را از کاه می‌رهاند. و به گردش آسیاب می‌سپارد تا آرد سپید از آن بیرون آید. سپس شما را خمیر می‌کند تا نرم و انعطاف پذیر شوید.

و بعد از آن شما را بر آتش می‌نهد تا برای ضیافت مقدس خداوند نان مقدس شوید.

عشق با شما چنین رفتارها می‌کند تا به اسرار قلب خود معرفت یابید و بدین معرفت با قلب زندگی پیوند کنید و جزیی از آن شوید.

اما اگر از ترس بلا و آزمون، تنها طالب آرامش و لذتهای عشق باشید، خوشتر آنکه عریانی خود بپوشانید. و از دم تیغ خرمن کوب عشق بگریزید به دنیایی که از گردش فصلها در آن نشانی نیست.

جایی که شما می‌خندید اما تمامی‌خنده ی خود را بر لب نمی‌آورید. و می‌گریید اما تمامی‌اشکهای خود را فرو نمی‌ریزید.
عشق هدیه ای نمی‌دهد مگر از گوهر ذات خویش. و هدیه ای نمی‌پذیرد مگر از گوهر ذات خویش.

عشق نه مالک است و نه مملوک. زیرا عشق برای عشق کافی است.

وقتی که عاشق می‌شوید مگویید: خداوند در قلب من است. بلکه بگویید من در قلب خداوند جای دارم. و گمان مکنید که زمام عشق در دست شماست بلکه این عشق است که اگر شما را شایسته بیند حرکت شما را هدایت می‌کند.

عشق را هیچ آرزو نیست مگر آنکه به ذات خویش در رسد.
اما اگر شما عاشقید و آرزویی می‌جویید، آرزو کنید که ذوب شوید و همچون جویباری باشید که با شتاب می‌رود و برای شب آواز می‌خواند.

آرزو کنید که رنج بیش از حد مهربان بودن را تجربه کنید.

آرزو کنید که زخم خورده ی فهم خود از عشق باشید و خون شما به رغبت و شادی بر خاک ریزد.

آرزو کنید سپیده دم بر خیزید و بالهای قلبتان را بگشایید.

و سپاس گویید که یک روز دیگر از حیات عشق به شما عطا شده است.

آرزو کنید که هنگام ظهر بیارامید و به وجد و هیجان عشق بی اندیشید.

آرزو کنید که شب هنگام به دلی حق شناس و پر سپاس به خانه باز آیید.

و به خواب روید. با دعایی در دل برای معشوق و آوازی بر لب در ستایش او.

ی آورد و تشنگیشان آب گوارانان می آورد و تشنگیشان آب گوارامی آورد و تشنگیشان آب گوارا .

سخنان زیبا و حکیمانه جبران خلیل جبران

جبران خلیل جبران شاعر ، نقاش، نویسنده و متفکر لبنانی که در عمر کوتاه 48 ساله ( 1883 تا 1931 ) خویش راز های بسیاری را با آینده گان در میان گذاشت باز گویم و بدین شکل یادش را گرامی دارم.

زجر کشیده ! تو آنگاه به کمال رسیده ای که بیداری در خطاب و سخن گفتنت جلوه کند . جبران خلیل جبران

چون عاشقی آمد، سزاوار نباشد این گفتار که : خدا در قلب من است ، شایسته تر آن که گفته آید : من در قلب خداوندم. جبران خلیل جبران

هنگامی که در سکوت شب گوش فرا دهی خواهی شنید که کوهها و دریاها و جنگلها با خود کم بینی و هراس خاصی نیایش می کنند . جبران خلیل جبران

و کدامین ثروت است که محفوظ بدارید تا ابد؟
آنچه امروز شما راست ، یک روز به دیگری سپرده شود.
پس امروز به دست خویش عطا کنید ، باشد که شهد گوارای سخاوت ، نصیب شما گردد ، نه مرده ریگی وارثانتان. جبران خلیل جبران

چشمه ساری که خود را در اعماق درون شما پنهان ساخته است ، روزی قد خواهد کشید و فوران خواهد کرد و با ترنم و نغمه راه دریا را درپیش خواهد گرفت . جبران خلیل جبران

این کودکان فرزندان شما نی اند ، آنان پسران و دختران اشتیاق حیاتند و هم از برای او .از شما گذر کنند و به دنیا سفر کنند ، لیکن از شما نیایند . همراهی تان کنند ، اما از شما نباشند. جبران خلیل جبران

اگر گام در معبدی نهادی تا اوج فروتنی و هراس خود را اظهار کنی ، برای همیشه برتری کسی نسبت به کس دیگر نخواهی یافت . برای تو کافی است که گام در معبدی نهی ، بی آنکه کسی تو را ببیند . جبران خلیل جبران

دهش (بخشش )، آنگاه که از ثروت است و از مکنت ، هر چه بسیار ، باز اندک باشد ، که واقعیت بخشش ، ایثار از خویشتن است. جبران خلیل جبران

رابطه قلبی دو دوست نیاز به بیان الفاظ و عبارات ندارد . جبران خلیل جبران

پند آموز است ماجرای مردی که زمین را می کاوید تا ریشه های بی ثمر را از اعماق زمین بیرون کشد ، اما ناگاه گنجی بزرگ یافت ؟! . جبران خلیل جبران

مگر نه چیزی که امروز در تسلط توست ناچار روزی از دست تو خواهد رفت ؟ پس ، اکنون از ثروت خویش ببخش و بگذار فصل عطا یکی از فصلهای درخشان زندگی تو باشد . جبران خلیل جبران

ای که در رنج و عذابی ! تو آنگاه رستگاری که با ذات و هویت خویش یکی شوی . جبران خلیل جبران

وقتی حیوانی را ذبح می کنی ، در دل خود به قربانی بگو:نیروی که فرمان کشتن تو را به من داد ، نیرویی است که بزودی مرا از پای در خواهد آورد و هنگامی که لحظه موعد من فرا رسد ، من نیز همانند تو خواهم سوخت ، زیرا قانونی که تو را در مقابل من تسلیم کرده است بزودی مرا به دستی قوی تر خواهد سپرد. خون تو و خون من عصاره ای است که از روز ازل برای رویاندن درخت آسمانی (در آن سویی طبیعت ) آماده شده است. جبران خلیل جبران

مبادا او که دارای اشتیاق و نیرویی فراوان است ، به کم شوق طعنه زند که : “چرا تو تا این حد خمود و دیررسی؟! ” .
زیرا ، ای سوته دل ! فرد صالح هرگز از عریان و لخت نمی پرسد ” لباست کو؟! ” و از بی پناه سوال نمی کند ” خانه ات کجاست ؟! ” . جبران خلیل جبران

تاسف ، ابرسیاهی است که آسمان ذهن آدمی را تیره می سازد در حالی که تاثیر جرائم را محو نمی کند . جبران خلیل جبران

شما را اگر توان نباشد که کار خود به عشق در آمیزید و پیوسته بار وظیفه ای را بی رغبت به دوش می کشید ، زنهار دست از کار بشویید و بر آستان معبدی نشینید و از آنان که به شادی ، تلاش کنند صدقه بستانید.زیرا آنکه بی میل ، خمیری در تنور نهد ، نان تلخی واستاند که انسان را تنها نیمه سیر کند ، و آنکه انگور به اکراه فشارد ، شراب را عساره ای مسموم سازد ، و آنکه حتی به زیبایی آواز فرشتگان نغمه ساز کند ، چون به آواز خویش عشق نمی ورزد ، تنها می تواند گوش انسانی را بر صدای روز و نجوای شب ببندد. جبران خلیل جبران

کار تجسم عشق است. جبران خلیل جبران

به روزگار شیرین رفاقت سفره ی خنده بگسترید و نان شادمانی قسمت کنید . به شبنم این بهانه های کوچک است که در دل ، سپیده می دمد و جان تازه می شود . جبران خلیل جبران

اندوه و نشاط همواره دوشادوش هم سفر کنند و در آن هنگام که یکی بر سفره ی شما نشسته است ، دیگری در رختخوابتان آرمیده باشد.شما پیوسته چون ترازویید بی تکلیف در میانه اندوه و نشاط . جبران خلیل جبران

مردم ! هشدار ! که زیبایی زندگانی ست ، آن زمان که پرده گشاید و چهره برنماید
لکن زندگی شمایید و حجاب خود ، شمایید .
زیبایی قامت بلند ابدیت است ، نگران منتهای خویش در زلال آینه .
اما صراحت آینه شمایید و نهایت جاودانه شمایید . جبران خلیل جبران

شما می توانید بانگ طبل را مهار کنید و سیم های گیتار را باز کنید ، ولی کدامیک از فرزندان آدم خواهد توانست چکاوک را در آسمان از نوا باز دارد؟ . جبران خلیل جبران

از يك خود كامه، يك بدكار، يك گستاخ، يا كسی كه سرفرازی درونی اش را رها كرده، چشم نيك رای نداشته باش . جبران خلیل جبران

زندگی روزمره شما پرستشگاه و نیز دیانت شماست . جبران خلیل جبران

برادرم تو را دوست دارم ، هر كه می خواهی باش ، خواه در كليسايت نيايش كنی ، خواه در معبد، و يا در مسجد . من و تو فرزندان يك آيين هستيم ، زيرا راههای گوناگون دين انگشتان دست دوست داشتنی “يگانه برتر ” هستند ، همان دستی كه سوی همگان دراز شده و همه آرزومندان دست يافتن به همه چيز را رسايی و بالندگی جان می بخشد . جبران خلیل جبران

در پهنه ی پندار و خلسه ی خیال ، فراتر از پیروزیهای خود بر نشوید ، و فروتر از شکستهای خود نروید . جبران خلیل جبران

چه ناچيز است زندگی كسی كه با دست هايش چهره خويش را از جهان جدا ساخته و چيزی نمی بيند، جز خطوط باريك انگشتانش را . جبران خلیل جبران

حاشا که آواز آزادی از پس میله و زنجیر به گوش تواند رسید و از گلوگاه مرغان اسیر . جبران خلیل جبران

چه زیباست هنگامی که در اوج نشاط و بی نیازی هستی دست به دعا برداری . جبران خلیل جبران

بسياری از دين ها به شيشه پنجره می مانند.راستی را از پس آنها می بينيم، اما خود، ما را از راستی جدا می كنند . جبران خلیل جبران

ایمان از کردار جدا نیست و عمل از پندار . جبران خلیل جبران

زندگی روزانه شما پرستشگاه شما و دين شماست .آنگا بنام مولا...

ما را در سایت بنام مولا دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 24526a بازدید : 18 تاريخ : دوشنبه 25 دی 1402 ساعت: 14:34